سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        غزل کلاه

        شعری از

        امیرحسین مقدم

        از دفتر ما صابر دردهای خویشیم نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۱ ۲۱:۵۹ شماره ثبت ۹۷۵۸
          بازدید : ۱۰۴۷   |    نظرات : ۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        کُلاه

        امیر مقدم

         

        سرم سامان نمی گیرد، عجب رسمی دراُفتاده.

        کَلامم جان نمی گیرد، تو گویی جان  وراُفتاده.

         

        به سختی روز، شب گشت و به تلخی ماه رو پوشید،

        طلوع آفتاب انگار، دگر از مَنْظَر اُفتاده.

         

        به چشمانمْ نَمِ اشکی نمانده، جمله افشاندم.

        تمام فِعل های شاد، زِ بُنْ، از مصدر افتاده.

         

        دراین بازار مَکّاره، سرِ هم شیره می مالیم،

        کُلاهم را نمی یابم، کُلاهم از سر افتاده.

         

        زساقی جام دزدیدند، زمطرب زخمه‌ی سازش،

        زبابا آب و نانش را، زلوطی  عنترافتاده.

         

        خطابه لال میگوید، فتاوی مفتی مفسد.

        اگر هم مرد راهی بود، دگر از استر افتاده.

         

        گَلِ آن میخ زَنگاری، لباسم روزیِ بید است.

        تمام سنگ ها خاراست. زُلال از مرمرافتاده.

         

        سراسر پند و حکمت بود تمام شعرها  روزی،

        مخوان، آن واژه های ناب، دگر از دفتر افتاده.

         

        نمانده اصلی از چیزی، دروغین گشته حتّی عشق.

        نَفیر از ناله هایِ نِی، شَمیم از عنبر افتاده.

         

        زِراه شیریِ شیرین، که زادن گاهِ انسان است،

        دوصد خورشید شد خاموش، هزاران اختر افتاده.

         

        چه میدانیم از سیمرغ؟ زِ راز آتش و قُقْنُوس؟

        چه میگویم زمانیکه، کبوتر از پر افتاده.

         

        چگونه من غزل سازم که کورند و کرند این قوم،

        کلامم قطره اشکی راست که از چشمِ تر افتاده.

         

        1389

         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2