یک نفر دیوانه شد از عشق و گفت:
کی فرستد آهویی را سوی دشت
یک نفر فریاد زد : دستان مرگ
مرده آهویی که صیادش نبست
ما در این دنیا که هستیم صید مفت؟
که نشسته زیر تیغ بی هیچ گفت؟
بچه آهویی که دور از مادرش
می دود هر سو به قصد صید جفت؟
ماهی افتاده دور از آبراه
می کشد خود را به ساحل بی پناه
چنگ، آهنگ غم انگیزش زند
بر دل پر اضطراب بی گناه
رستم و دستان رنگ از خون دل
کشته سهراب و فرو مانده به گل
آه دردش شعله ور سازد زبان
آتش آهش بگیرد بی زوال
بس دلش سوزد زند دست بر جبین
نالد از اعماق جان، در خون غمین
زخم شمشیرش ندارد مرهمی
بر تن خونین جگر ، برکف زمین
این برومند این جوان دلبند او
که به تزویر کشته شد در بند او
نوشدارو بعد مرگش سود داشت؟
ننگ بر تیغی که کشت فرزند او
هیچ کس آخر رهد از این گریز
لحظه ای باش و مشو بر خود رمیض*
روزگار ای روزگار کج مدار
فاصله از اوج تا فرش حضیض*
رستم دستان اگر تسلیم خود خواهی نبود
داغ ننگ کشتن فرزند بر پیشانی نبود
پس بمان دل در پناه یار خویش
کی کسی دیدی پر از اندوه، زندانی نبود
صحبت امروز و دیروز را رها کن هر چه هست
چون پری در آسمان فارغ تر از ارواح مست
شیردل بودن گهی دارد نشان از بی دلی
نعره شیران گهی از روی ترس و بزدلی ست
15فرودردین1400
آذر.م
*رمیض:هرچیز برنده
حضیض:نشیب
بسیار زیبا و آموزنده بود
دستمریزاد