بهار دلکش
به میانِ ماجراهای شگفتِ یک بهار دلکش
درمیان آنهمه گل ، سبزه ،
شکوفه های بی نظیر دلکش
هرکسی سازی برای خود میزد ،
چه نامطبوع ، چه دلکش
آنطرف پیرزن و، پیرمردی که ۷۰ ساله ،
ایامشان بوده باهم ، همه دلکش
بی درگیری وبی همهمه دلکش
بدونِ جنگ و هیچ قمپز و نارنجک و ترکش
مشغولند به گوش دادنِ تصنیف و آهنگ
پولکی و چای ردیف است و،
هُرتِ چای داغ و، دهانهایی سرکش
آرام روی دوصندلیِ راحت ،
لم داده اند
بدونِ هیچ ، روح سرکش
اِم پی تری خوان ،
کیلو چنده ؟
مایکروسافت و بیل گِیتس خان ،
کیلو چنده ؟
فقط گرامافونِ بل بله گوش را ،
مغزِ خوب و ساده و صمیمی شان ،
خدمتِ ده ها ساله اش را ،
کنَد درکش
قمرالملوک میخوانَد هنوز به صفحه ای و،
صفحه ای دیگر، دلکش
دفترچه ی خاطرات خوبی ست
پُر از ماجراست همه صفحه به صفحه
همه خاطرات ، دلکش
آنطرف درون یک عروسیِ خوب
به میان مردمِ خوب وصمیمیِ جنوبی
وقتیکه عروس و داماد
به کنار سفره ی عقد رهسپارند
می آید صدای شادِ آن ، زنان کِل کش
آنطرف هنوز، آن خروسجنگی
یقه ی بدبخت را گرفته
بی آنکه خجالت بکشد،
از بهار دلکش
او را می کِشد دنبالِ خود ،
بگونه ای زشت ، خِرکش
ولی آنطرف تر ، باغبان
نظمی میدهد به باغِ خود
چمن و یاسمن و سوسن و،
راهی پُر از سنگدانه ها و شن
نظم میدهد به راهِ پُر شن
با آن چنگال مانندِ بزرگ ، شن کش
بهمن بیدقی 1400/1/16
بسیار زیبا و دلنشین بود
خاطره انگیز و مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد