عصاره ی کلام حق
عصاره ی کلام حق به بندگان ، این بود :
رَوید ، بسوی اندیشه ی زیبای ، خدا خواهی
نروید، بسوی اندیشه ی زشتِ ، خودخواهی
برق میزد ، ایندو اندیشه
درظلمت ، چو ماهی
ولی لیز خورد ،
ز دستانِ شبِ، پُرازظلمتِ آدم ، چو ماهی
ازاین زیرآبی رفتن ، طفره رفتن
آنهم ، ازسوی موجودی عامی
ز کفران کردنِ این عصاره
تمامِ ما وراء ، کشید آهی
ازمیانِ سیلِ آدمها
کسی پیدا میشد ، که اعتقادِ راسخ داشت
به چند و چونِ زیبایی نهفته ،
به عمقِ این عصاره
که این ایمان نبوده ست میانِ قوم آدمها همیشه
فقط بوده ست گاهی
آری ... گهگاهی
همه مظلومیت ، له شد به دست خونخواران
بیشمار حلقوم آهوها دریده شد به دست خونخواران
آهو اسمش انگار،
به لهجه ی قشنگِ کرمانی ست
وگرنه اسمِ او بود آهی
همه آنها که مؤمن گشته اند ، به این عصاره
همه آنها رسیدند به جاهی
همه آنها که کفران کرده اند این عصاره
همه افتاده اند به عمقِ چاهی
تاریخِ عمل ، نشان داده
آغاز برعشقِ واقعی
از آن زمانی جلوه گر شد
که این عصاره ،
ثبت شد بر این دل
و این آغازی شد برای ماجرای
همه تاریخِ زیبای ، یکعالمه خاطرخواهی
و این آغازی شد بر،
مستقیم راهی
و این آغازی شد براین بشر
که دست یابد ، به حیثیتِ ماوراء
و دستاویزی اش ،
به این شاهی
وگرنه این بشر کجا و ماوراء کجا
مگر خیلی بزرگتر بود ز کاهی ؟
مگر کم گشته آدم
به باتلاقِ کوچه هایی ، پُر از ظلمت ؟
مگر کم گشته در، جاده های واهی ؟
بهمن بیدقی 1400/1/12
بسیار زیبا و آموزنده بود
موفق باشید