سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 16 خرداد 1404
    10 ذو الحجة 1446
    • عيد سعيد قربان
    Friday 6 Jun 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      هر جا که هستید همان جا نقطه آغاز است،تلاش بیشتر امروز،سازنده فردای متفاوت شماست. آندرو متیوس

      جمعه ۱۶ خرداد

      چرندیات منظوم

      شعری از

      محمد علی سلیمانی مقدم

      از دفتر طنز نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۱ فروردين ۱۴۰۰ ۱۶:۵۶ شماره ثبت ۹۷۲۰۳
        بازدید : ۳۹۸   |    نظرات : ۳

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر محمد علی سلیمانی مقدم
      آخرین اشعار ناب محمد علی سلیمانی مقدم

      درودها!
      🙏🌷🙏
      چرندیّاتِ منظوم!
      😊😯😊
       
      خوشا آن نِی که انبانش تو باشی! 
      خوشا آن کِش که تنبانش تو باشی! 
       
      میانِ سفره های رنگ و وارنگ 
      خوشا آن سفره که نانش تو باشی! 
       
      و در هنگامِ حبسِ انفرادی 
      خوشا بندی که زندانش تو باشی 
       
      خوشا خاکی که باشد زیرِ پایت 
      و آن فرشی که کرمانش تو باشی! 
       
      خوشا دستی که دستت را بگیرد 
      و آن ساقی که دامانش تو باشی! 
       
      کنارِ آتش و کتری و قوری 
      خوشا چایی که فنجانش تو باشی! 
       
      خوشا قندی که بر لب، کرده جا خوش 
      و از نوعِ فریمانش تو باشی! 
       
      خوشا نصفِ جهانی که برایش 
      منار، از نوعِ جنبانش تو باشی! 
       
      کویرِ لوت، قلبا دوست دارد 
      که شن های بیابانش تو باشی! 
       
      خوشا حمّامِ گرمی که چو ماهی 
      دمر افتاده در وانش تو باشی! 
       
      خوش آن موی بلند و لخت و بوری 
      که دارای پریشانش تو باشی! 
       
      خوش آن آبِ گوارا و خنک که 
      به دستِ بنده لیوانش تو باشی! 
       
      خوش آن ترمز که پا بر آن فشاری 
      خوش آن فرمان که میزانش تو باشی! 
       
      خوشا آن خانه که در آن نشینی 
      خوشا آن در، که دربانش تو باشی! 
       
      خوشا آن آشپز در مطبخِ عشق
      که گردوی فسنجانش تو باشی! 
       
      خوشا آن عاشقِ سبزی فروشی
      که نعنا، پونه، ریحانش تو باشی!
       
      خوش‌آن باغِ درَندشتی که در آن
      درختِ سیبِ لبنانش تو باشی! 
       
      خوشا مرغی که می رقصد بر آتش 
      کبابِ سینه و رانش تو باشی!
       
      خوش آن موسیقیِ دلچسب و گیرا 
      که اجرا در خیابانش تو باشی! 
       
      تمام عالم امکان بر این است 
      که دائم جان و جانانش تو باشی!
       
      محمدعلي سليماني‌مقدم ۰۶-۰۵-۱۳۹۸
      🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      سيد هادی حسینی(هادی)
      پنجشنبه ۱۲ فروردين ۱۴۰۰ ۱۷:۱۲
      درود جناب سلیمانی مقدم بسیار زیبا و دلنشین بود
      محمد علی سلیمانی مقدم
      محمد علی سلیمانی مقدم
      پنجشنبه ۱۲ فروردين ۱۴۰۰ ۲۰:۵۴
      درود دوست ارجمندم
      سپاس‌گزار نظر لطف شمایم
      🙏🌿🙏
      ارسال پاسخ
      سید محمد میرمحمدی جواد
      يکشنبه ۱۵ فروردين ۱۴۰۰ ۱۷:۰۳
      سلام و ادب

      خوشا طنز چرندیات منظوم!
      که شاعر یا سلیمانش تو باشی
      خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      سید مرتضی سیدی

      زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست ااا که از خدای بر او نعمتی و آلاییست اااا وجود مبارکتان هم معرفت و صدق و صفا ست
      غلامرضا مهدوی (مهدوی)

      جوابت می دهم از جان اا سلامی بی طمع هرچند می دانم اا که پنداری در این دنیای پر تزویر و پر دوز و کلک اا گاهی سلامی گر کسی گوید اا سلام گرگ را ماند اا که دندانهای تیزش را اا قفای پرده ی گفتار مهرآمیز خود مستور می دارد اا شاگردی می کنم عزیز
      سید مرتضی سیدی

      تویی که بر سرِ خوبانِ کشوری چون تاج ااا سِزَد اگر همه ی دلبران دَهَندَت باج اااا سلام و عرض ارادت استاد مهدوی عزیز التماس دعا ااا ج
      غلامرضا مهدوی (مهدوی)

      مرحبا آجرک اللهبزرگا مردا اااا نیست در دست تو جز نسخه ی حاجات و برات
      سید مرتضی سیدی

      تو بخشیدی روان و عقل و ایمان ااا وگرنه ما همان مشتی غباریم ااا تو با ما روز و شب در خلوت و ما ااا شب و روزی به غفلت می گذاریم ااا نگویم خدمت آوردیم و طاعت ااا که از تقصیر خدمت شرمساریم ااا مباد آن روز کز درگاه لطفت ااا به دست ناامیدی سر بخاریم ااا خداوندا به لطفت با صلاح آر ااا که مسکین و پریشان روزگاریم

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1