حاصل بداهه سرایی با بیت مطلعی از شاعر گرانقدر ، استاد « دانشفروز »
« می سُراید تب شعرم غم تنهایی خویش
می گدازد دلم از آتش رسوایی خویش »
جان ، به لب گشته از این آتش هجران و فراق
گو چه سازد دل من ، در شب شیدایی خویش
عمر بی حاصل من رفت و نیامد خبری
زآنکه بیداد کند با قد رعنایی خویش
یاد شعرم همه از شِکوِه و فریاد پر است
بس که دم می زنم از غمکده برپایی خویش
هر شب از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم
مات مات است بصرم زین همه برپایی خویش
آنکه جادوی بتان را به نگاهی بشکست
گو که اعجاز کند با ید بیضایی خویش
دل به مرجان لبش بسته شد از روز ازل
گرچه بازم ندهد آن دل اهدایی خویش
خان و مانم ، تن و جانم همگی رفته به باد
مانده نایی ز نی ام زان همه دارایی خویش
نه دگر شور و نه شعری نه دگر صبر و قرار
دلکم داده ز دست آن همه کارایی خویش
بیقرارم که سری شب تو به خوابم بزنی
که به خوابم بدمی نفحه ز لالایی خویش
بداهه چهارشنبه ۹۹/۵٫۲۲ ساعت ۲۲:۳۰
#رضارضایی « بیقرار »