هی با خودم میگویم
او هم مثل همه ی زنها ، به موعد سرخی در ماه معتاد بود
و مثل همه ی زنها ، در منزلگاه سرش
کاروان اندوه و اشتیاق به هم میرسیدند
او هم
انار لبش ، از خیال آبان عشق ، خونین شد
و لیموی سینه هایش از شهریور شوق ، به گُل نشست ...
او هم هزار حوا در بلور چشمش شکسته شد تا مردی را شاید آدم کند !!
او هم زنی بود که از رودها
مسیر اقیانوس را پرسیده بود
و از ابرها ، سراغ مزار شهیدان را
و زیر آوار بهمن ها
پی جنازه ی کولبری کورد بود از کوی همین کلمات ،
که کلاه دلخوشی اش را باد روزی به شوخی برداشت
و دستمال حریر چوپی اش ، نشان مزارش شد در قندیلسرای تقدیر !!
( آه خدایا
این شعر هم دارد یخ میزند
این شعر هم کوهی روی کولش گذاشته اند و
باید از مرز گرسنگی بگذرد ..... )
هی با خودم فکر میکنم
او هم زنی بود با چهارفصل خدا در گلویش
مگر چه در چنته ی چشمش بود که اینهمه شعر پاپتی
زائران آستان اندوهش شدند ؟
آری
او هم زنی بود مثل هزاران خورشید بی گدار
اما با این تفاوت ، که سبد سبد
خوشه ی زیتون شعر مانا
از نگاهش چیده میشد
۱۱ بهمن۹۹ کرمانشاه
به دوستم مجید قلیچ خانی تقدیم میکنم . و تولدش را تبریک میگویم
اشاره *!!
اکثر تیک های نقد تعدیل و به نظر عادی تبدیل شد تا با خاطری ارام خوش و شاد باشید!