کمر خم کرده در سطل زباله
که این قصه دگر نقل زمانه
نگاهش از تمام خلق دزدید
که گفتا نان زمن ناحق بردید
به چشمان غریبش خفته دردی
لبش خشکیده و صد آه سردی
درونش آتشی می سوخت اما
لبانش را بهم می دوخت آوا
گهی چادر کشد بر روی ماهش
گهی از دل برآرد سوز آهش
غریب است در پی یک لقمه نانی
نمانده در تنش ای وای جانی
شب و روزش شده او دوره گردی
به لب نفرین کنان نالد ز مردی
مرا عصمت ربوده آبرو چیست
دراین دوران چرا مرد نکو نیست
توانش رفته و افسرده حال است
اسیر جمله ای او در خیال است
کجایند لوطیان با تعصب
که غیرت در کف آنان تقرب
مرا ای مردمان تنها گذارید
به امید خدای خود سپارید
نبینید این رخ و یا این گناهم
که من بیزار از هر یک نگاهم
گناهم چیست گر نانی ندارم
در این دنیا اگر خانی ندارم
مرا دیدی بگو الحمد لله
به اقبالم بدم استغفرالله
فقیرم نان ندارم نام دارم
بله صد آرزو ناکام دارم
زمن نامهربانان دور باشید
مبادا مثل من محجور باشید...
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
دستمریزاد