يکشنبه ۴ آذر
من و سارا شعری از عیسی نصراللهی
از دفتر پاییز نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۹ ۲۰:۴۱ شماره ثبت ۹۵۲۲۴
بازدید : ۴۵۰ | نظرات : ۰
|
آخرین اشعار ناب عیسی نصراللهی
|
از کدامین پنجره یِ خیال
نامَت را بپرسم؟
نَمِ بارانِ خیسِ کوچه را بنگر!
هراسان، بادِ ویرانگر
در آن کوچه
که جایِ خلوتی بود
و
دلم،یکریز میبارید
به سویَت آمدم
نشناختی ام،سارا
و من
از انزوایِ وحشتِ تنهاییِ آلاله یِ غربت
به رویِ شانه یِ آن خانه یِ ساکت
به رأسِ خوابِ زنبق ها
به بویِ شَرمِ مریم ها
گَهی گریان و سرگردان
به پنداری چنان:
قصه یِ بوسیدن و عشقِ نهانگاهی
سَرِ آلونکِ آن خانه ای که یاد میداری
همان شرمی زِ یادِ نیمکتِ سَردِ زمستانی
گاه در خود خیره میگردم
میانِ هاله یِ تصویرِ مهتابِ شبانگاهی
بیا ای کودکی هایم
بیا بر قامتِ گهواره یِ آغازِ لالایی
دوباره عینکی بر چشم
و یک آن دکمه یِ پیراهنم از نو مرتب میکنم گاهی
خیالم
وای
هیچ
آهویی شُدَست پنهان
که آنسان:
هی
چَمید
و
میچَرَد یکسان و میلرزد
به وقتِ هی هیِ گاواره بانِ دشتِ سوسن ها
هیچ،سارا باز از تو میپرسم
کدامین خلوتِ شبهایِ روشنگر؟
کدامین ناله ی مغمومِ سارِ شاخه ی لرزان؟
کنارم قاب عکسِ روزگارِ حسرتِ عمرِ پشیمانی
خیالِ خوابِ خالِ لحظه ی دیدارِ پایانی
بگو آیا پَریشِ گیسوانِ غربتت را یاد میداری؟
بگو آیا رَمیدَست باورِ آهویِ زیبایِ خیالِ خاطراتِ دور؟
_________________
عیسا نصراللهی
|