انباشته ای از نور
من حبس شده ام ،
میانِ زندانِ یک سری آدم
که هیچ کارشان به انسان نمیمانَد
همه بی نورند
چقدر این آدمها
با این صدای گرفته شان ،
شبیه تنبورند
چقدر این آدمها
با اینهمه نیش زدنشان ،
شبیه زنبورند
فکرمیکنم همه خارجی اند چون ،
مو مشکی بینشان نیست
همگی شان ، مو بورند
دُورادُورم را
به آنها نشان میدهم و به آنها می گویم :
درجای جای عالم امکان ، خدا را نمی بینید ؟
می گویند : نه
برای من خیلی عجیب است که ،
آنها از دیدنِ حق مسلمِ انسانها که هیچ ،
حتی از دیدن خدا هم ، کورند
ما زندانیِ آنهائیم ولی ، با روح هایی رها
اما خودشان رهایند ازاین سلولها اما ،
براستی که مغزشان زندانی ست و انگار،
همه در تورند
آنها با هیچ خوبی، میانه ای ندارند
فقط با انواع و اقسامِ بدیها ، جورند
آنها به هیچ صراطی ، مستقیم نیستند
لولیده در جهالتی ، ناجورند
تعجب میکنم که تا به این حد
از انسانیت دورند
آرامش ، با اینهمه قشنگی
دشمنند به آن
یکریزعاشق و، کشته مُرده ی زورند
کوهی ماورایی موجودست و درآن میلولد هنوز،
خدا ، موسی ، نغمه
با این طرزِ تفکرشان فکر میکنم آنها ،
نوادگانِ کشته شدگانِ یهودیانِ در طورند
مگر کِرم دارند اینهمه کفر میورزند ؟
که درقبالِ آن ،
اینهمه ناسورند
آنها نه لایق این جهانند و نه لایق آن جهان
اما بالاخره باید دریک خراب شده ای سکنی کنند
آنها ، لایقِ همان گورند
اما گور هم ، برای آنها زیادی ست
بزودی ذره ذره ، در دهن های ،
صفی از مورند
اما کاش می دانستند
چه حال خوشی دارد
حالِ آنها که ، در دو عالم
داخل در،
انباشته ای از نورند
بهمن بیدقی 99/11/6
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود