گفتم هیتلر نیستم
تنها میخواستم همه تو مال من باشد
به همین سادگی
دسته دسته از چشمانت ناز میریخت
دلم خوش بود به سربازان نازی ابروانت
متفقین تا دندان ریا مرا همیشه اشتباه ترجمه کردند
مرا به کوهستان یخبندان شوروی چه کار
درست در گرگ میش سوزناک بغض بود که پلکهایم درون اتومبیلی گازوئیلی سنگین شد
انگار در کاخ کرملین جشن فتح تمامیت نگاهت را خواب میدیدم
و شبه روشنفکرانی که تنها بزرگ حرف میزدند وکوچک فکر میکردند
داشتند به صلیب میکشید ند ته مانده های مردی که میخواست مرد بماند
تازه بماند کوره های آدمسوزی حماقتم
که جز آرزوهای کال باورم مگر چیز دیگری را خاکستر کردند
راستش هیچکس مرا نفهمید
من خط سوم بودم یا فصل پنجم از عالمی که هنوز آفریده نشده
بلاخره یک جایی باید تمام میشد دلهره تمام وقت رفتنهای اتفاقی ات
نمیدانم نوسترآداموس در زوایای ذهن پر از پرتگاهش
تو را در قلب من کشیده بود...
یا ماشه را در اتاق تنهایم بر گیجگاهم
من حتی قبل از اینکه سینگ جی کشف کند قاره منجمد اوهام ایالت خون را
تو را کشف کرده بودم
من زاده یک حماقت شبانه بودم
پر از بلاتکلیفی عارفانه
و پا در سیاه چاله چشمانت عمیق ات
خیالت تخت مردی امشب زیر تلی از غزل
سه قطره خون از نگاهش پرت میشود
نه اینکه شمس باشد
من بت پرست دوست نداشتن های تو بودم
فقط فقط فقط
میخواستم همه تو مال من باشد
مادر بزرگ راست میگفت وقتی همه اتفاق ها روزی تمام میشوند
پس هیچ وقت وجود نداشتندارد
این جنگ نسبیت است و
من حالا زیر سونامی متفقین دارم ساکم را میبندم
تنها کاش بدانی من دیکتاتور نبودم
من عاشق بودم
بسیار زیبا و جالب بود
دستمریزاد
موفق باشید