به دیده ی منّت
در نامه ات که زسوی آسمان ،
برایم آمد
گفته بودی که بجز من مخواه !
گفتم چَشم ، به دیده ی منّت
در برگی دیگر از نامه ی قشنگت
گفته بودی که بجز اعمالی ،
که تو را سوی آغوشم می آوَرَد
دیگر چیزی مخواه !
گفتم چَشم ، به دیده ی منّت
دربرگی دیگر ازآنهمه نامه های رهایی
گفته بودی که اگر دراین مسیر،
یارِ تو باشم
نتیجه اش نه ترس است و نه غم
رنجهای دنیا که دو روزه ست
رنجها و ترسهای ابدی را هیچگاه مخواه
گفتم چَشم ، به دیده ی منّت
همه این برگ برگِ نامه های قشنگ
جمع شد و شد نامِ آن قرآن
با احترامی عظیم
برداشتمش ز روی آن طاقچه
بوسیدم آن پُرطراوت و،
پُرگُل و ریحانِ همچنان باغچه
روی چشم گذاشتم آنهمه حرفهای قشنگت را
زبانِ پُررضایت و لبانِ پُر از لبخندم ،
به آن سکوتِ پُرهیاهو که پُر از نصیحت بود
یکصدا گفتند :
مولای من !
گُل گفتی ، ادای تک تکِ واژه های نابت ،
برمن چو نماز، واجبی ست که ردخور ندارد
یکایکِ آنهمه کلامِ پُر از معجزه
به روی چَشم ، به دیده ی منّت
بهمن بیدقی 99/10/6
مناجاتی بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد
موفق باشید