سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 15 دی 1403
    5 رجب 1446
      Saturday 4 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱۵ دی

        لات بازار

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۹ ۰۷:۳۶ شماره ثبت ۹۴۷۴۲
          بازدید : ۱۸۳   |    نظرات : ۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        لات بازار
         
        لاته ،
        معرکه گرفته بود، برای دوستاش
        نکبت ، مثلاً داشت : شعری می گفت
        گرچه ، به گفته ی دوستاش
        فاجعه معری می گفت
         
        میگفت :
        یه اتول خریدم از اتولکده
        همه چیزش ردیف
        با اتولِ نازِ من ،
        اتول ندیدم حریف ؟
         
        باهاش رفتم توو خیابون ، تصادف کردم
        بدجور ، دَک و پوزِ اتوله ریخت به هم
        با دیدنِ یک چاقوی تیز ،
        فروشنده ، وارفت ، همچو یک ماهیِ لیز
        بدجور ، دیدم بدبخت ، ریخت به هم
         
        ولی چاره ای نداشت وپس گرفت، آن بدبخت
        دلم بدجوری برایش می سوخت
        اگه پس نمی گرفت که دیگر، آن اتولکده ،
        تمامش می سوخت
         
        تازه به او، با وقاحت گفتم :
        " مالِ بد ، بیخِ ریشِ صاحابش "
         
        بعدش رفتم زن خریدم ، از یه دهکده
        همه دوستاش ، با همه ی نفهمیِ وجودشان ،
        به اومعترض شدند ، به او گفتند :
        مؤدب باش احمق !
        زن خریدم نه ، زن گرفتم
        گفت : باشه هرچی ، چی ؟ شما می گوئید
        آره گهگاهی ، یه جورایی ، قریب به اتفاق ،
        احمقیت ام اُود میکنه ، خیلی ناجور
        ولی باشه قبول ، هرچه شما می گوئید
          
        همه چیز بود ردیف
        خدائیش که او بود ، یک زنِ شریف
         
        خیلی زود ، دعوامون شد
        اوقاتم تلخ شد ، ریخت به هم
        تا به خود آمدم دیدم
        دک و پوزش ، همه ریخته به هم
         
        تقصیری نداشت اون بدبخت
        هروقتی چشم، به این چشمانِ پشیمان شده ی من میدوخت
        دلِ کوفتی ام برای ،
        معصومانه نگاهِ نازِ اون زن میسوخت
        دیگه اینبار قبول دارم اینرا باید،
        به جهنمِ عذاب ، همه وجودم میسوخت
         
        ولی از رو که نرفتم ، با بچه ی بی گناه بردم ،
        آن دو بیگناهو ، دَمِ خونه ی مامانش
        تازه ، به کس وکارش ، با وقاحتی خاص گفتم :
        " مالِ بد ، بیخِ ریشِ صاحابش "
         
        خونواده ش گفتند نالوطی !
        اینهمه ظلم به مظلوم ، رسمِ مردانگی شد ؟
        گفتم نمی بینم ، کدوم نالوطی ؟ بگید لوطی
        مگه چیزی ، از دخترِ مظلومتون کم شد
        یکی تحویل گرفتم و سپس ، می بینید که ،
        تبدیل به ، دوتا شد
         
        یکعمر، دنیا ، برام لات بازار بود
        همه کارهام پُر ازاذیت ، مالامال، از آزار بود
         
        همه دنیا ، کسر اورده بود از دستم
        دیگران که هیچ ، حتی خودِ نکبتم هم میدونستم
        تا چه اندازه ، خبیثم ، پَست ام
        یکی یکی ، دوستاش ، ازمحفلِ او می رفتند
        قبل ازرفتن ، یک تُف ، به زمین حواله میکردند و،
        سپس می رفتند
         
        لاته تنها که شد ، با خود می گفت :
        یه شعر خواستم بِگَما ، بعد از، اینهمه عمرم
        گند زدم انگار، همچون باقیِ عمرم
         
        اما ، حال کردم ،
        چه خالی هایی بستم
        همه باورشون شد، که تا به این حد ، پَستم
         
        چیزایی بود که ازذهنِ پوکم جوشید ،
        بر زبون جاری شد ، منهم گفتم
        من که مثل شما دانشمند و فیلسوف نیستم
        که با فیل ،  سوپ درست کنم
        راستی باید ، چی چی می گفتم ؟
         
        دربحبوحه ی این شهرِ یتیم
        که هرکسی ، صبحِ خروسخون، زودتر
        از خوابگاهِ تنبلی برخیزه ، اون رئیسه
        بَده خوبه و،
        خوبه ، همیشه خبیثه
         
        توی این لات بازار، که هرکی مشغول، به کارِ خودشه
        نمک رُو می بینه قبل از کُلُر، به فکرِ یُدِ شه
        توی این لات بازارِ گُل گُلی
        همه ش دنبالِ اینه که آب بِدِه ، هرچی بیشتر،
        بغل بغل ، دسته گُلی
        براش فرقی نکنه
        به دروازه ی خود ، گُل میزنه یا دیگری
        منهم گفتم بزنم ، چندتا گُلی
        به بَروبچه های
        راسته ی
        بازارچه ی ، آب منگلی
         
        مگه چیزی شده حالا ؟
        همون جوری که دراین دنیای واویلا هرکاری رُو ،
        بخیه اش میکنن ، به صاحابش
        این شعر بدِ من هم ، نشنیده بگیرید
        بگذارید بمونه ، بیخِ ریشِ صاحابش    
         
        بهمن بیدقی 28/10/99
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹ ۰۷:۵۰
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و جالب بود خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹ ۰۸:۰۵
        باسلام وعرض احترام استاد بزرگوار
        سپاس ازنظر لطفتان
        سلامت باشید وشادمان
        ارسال پاسخ
        سعید صادقی (بینا)
        پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۹ ۰۶:۴۲
        چه جالب بود خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۹ ۰۷:۳۲
        باسلام وعرض احترام بزرگوار
        سپاس ازنظر لطفتان
        ارسال پاسخ
        بهرام معینی (داریان)
        پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۰:۰۶
        درود فراوان ادیب فرزانه جناب بیدقی عزیز وگرانقدر
        بسیار زیبا ودلنشین به تصویر کشیده اید
        دستمریزاد
        کامیاب وتندرست
        در پناه حق
        ایلم بکام
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۱:۱۵
        باسلام وعرض احترام استاد بزرگوار
        سپاس ازنظر لطفتان
        سلامت باشید وشادمان
        درپناه خدا
        ارسال پاسخ
        سمانه هروی(خراسان)
        پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۱:۲۰
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۲:۱۳
        باسلام وعرض احترام بزرگوار
        سپاس بیکران
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۲:۱۷
        دررررروود جناب بیدقی
        بسیار
        زیبا
        و
        دلنشین
        بود خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۳:۲۷
        باسلام وعرض احترام آقای شهنی گرامی
        بزرگوارید
        سپاس ازنظر لطفتان
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۹ ۲۰:۵۵
        بداهه ای تقدیم شعر زیبای
        شمااستادعزیز
        شعر زیبایت بود
        پروانه همچون یک نسیم
        عطر اگین این نسیمم کن
        برایم کافی است
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۹ ۲۲:۲۷
        باسلام وعرض احترام استاد بزرگوار
        سپاس ازنظر لطف و بداهه ی زیبایتان
        سلامت باشید وشادمان
        درپناه خدا
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹ ۰۸:۵۷
        صسلام جناب بیدقی
        مثل همیشه
        شعری بلند
        زیبا سروده اید
        دورود بر شما
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹ ۱۳:۵۶
        باسلام وعرض احترام بزرگوار
        سپاس
        ارسال پاسخ
        بهروز ابراهیمیان
        شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۹ ۱۲:۳۲
        درود شاعربزرگوار
        بسیار زیبا و جالب بود خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۹ ۱۳:۲۸
        باسلام وعرض احترام آقای ابراهیمیان گرامی
        بزرگوارید
        سپاس ازنظر لطفتان
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2