یک عمر عبادت خیالی کردم * ازفکر درست شانه خالی کردم
یکدم به میان باده نوشان رفتم* الحق به کنارشان چه حالی کردم
یک عمرچرا فقط خم وراست شدم * چون عروسکی تهی زاحساس شدم
چشم طمع از خلق خدا بردایم * من هرچه که اوبخواهدوخواست شدم
نه اشک،نه زاری،نه دعا کارگر است * درزمانه ای که خلق ،زهم بی خبراست
می نوش وبه باده دل خودشاد بکن* روزه و نماز ونذر دگربی اثراست
یک عمرزترس ترک گناه میکردم* از راه غلط عمرتباه میکردم
با ذکر و دعا و ندبه و راز ونیاز *گم شدم زره،من اشتباه میکردم
بسیاربه جهل خود سماجت کردم *گفتند چنین کن،من اطاعت کردم
در آخرعمر شد عیان،برمن زار *هر آنچه که رفت زروی عادت کردم
این اشک که از مشک نگاهم جاریست * گفتندبریز برهمگان اجباریست
می نوش وبخند،برون شواز فکر جهان *بنیاد جهان به حیله و مکاریست
گفتند فقیر وارث دنیا باشد *در حشر ندار،سرور و آقا باشد
این نقد بگیر و نسیه را دور بریز * ثروت چو بود،بهشت همانجا باشد
هر کس زخدا گفت،دراوغش باشد * هرکه درچله نهدتیر،نه آرش باشد
من گوشه میخانه ومطرب به نوا* ای زمزمه درجهان چه دلکش باشد
بر منبر و مکتب و کلاس وخانه * گویند اجل جان تو را میگیرد
ازکف چو برفت،حالت انسانیت *درواقع همان روز،بشر میمیرد
بسیار زیبا و جالب بود