بیـا ای زن , بیـا ای مونــس تنـهائی ام بر گـرد
نکن کاری که یک مردی شود از زندگی دلسرد
نبــــودت را در ایــن ایــام پــائیـــزی نمی دانـم
چــطور و بـا کدامــین صــبر بایستی تحمل کرد
سکوت مطلق این خانه را در عمق شب بشکن
که می میرد در این ماتم سـرا آسایش یک مرد
بیا بنــشین کــنار مــن که فــقدان نفــس هایت
بــلای مهلکـــی را بـر سـر خوشـبختی ام آورد
به روی روح من بنشسته این جا زخم جان داری
که هر دم می شود همراه با سنگینی یک درد
خودم می شویم از این پس لباسم را و جارو هم
برایت می کنم هـر صـبح و شب اما بیـا بر گرد
قناعت می کنم روزی به یک سیگار و شاید هـم
زنم یک مشت محـــکم بی امان بر کلۀ این گرد
بیــا دســتی بکـــش روی ســر فرزند دلـــبندی
که قبل از مردنــش مادر بزرگ گل نــسا پرورد
کمک کن تا بگـیرد مـردکی بی خانمـان سـامان
که دارد می شود این مردک بی خانمان ولگرد
الــهی خـــیر از عـــــمرش نبیــند آن کـــه از اول
نشـــست و سـفرۀ نا سـازگاری تـو را گـسترد
تو را مـن می ســتایم بیشـتر , از قــبل مــعتادی
به این مــعتاد رحـمی کن بیا بر گـرد بیـا بر گرد
دوم آبان ماه 1391
کلمات کلیدی این مطلب : سکوت مطلق - ایام پائیزی -
بسیار زیبا و غمگین بود