وستومه یاد روزگاری که
یاد حوض و همو حصاری که
تش تنیری دوواره ور کردی
تش ناهادی به هیمه هایی که
بووم از کوه بزحمت اورده
هنی ام زونیاس پر درده
آرمون همو تش و منقل
شرم و غیرت پیا و هم زنگل
پیچ پیچک ابافه آستونه
همچونو که زنون بوافن پل
قدر او دورنه ندونستیم
که ز ده و دیار گرخستیم
گنگله نید که لیره صاف کنه
بی نسا پشمنه لحاف کنه
کاقلی بند خلقه بورنیده
کنده دل ،بارنه طناف کنه
وا چویل و کلوس بر خردیم
غصه هانه به قصه ها وردیم
لر و بم گله به گوشمون دی نید
زهمو مردم قدیمی نید
هوف ساز از دیارمون رهده
دلخوشیهای دسته جمی نید
نکو باور زمونه ورگرده
بعد پائیز سوزیا زرده
دست نقاش دام ایلرزه
ای زمونه به غمزه نی ارزه
فرش و جاجیم و گبه ها حالا
دست دلال اوور مرزه
سی چه مندم واغصه هاخوم تک
به دلوم سایه ها هم ایونه شک
#میتراکیانی
@mitrakiani1352
@shaeranehmk
#شعرعاشقانه #حافظ #وطن #لر #شعراجتماعی
یاد همون روزگاری افتادم که
یاد همون حوض و حصار که
آتش تنور را دوباره روشن می کردی
آتش به هیمه هایی می گذاشتی که پدرم با زحمت آورده بود
که هنوزم زانوانش درد میکنه
آرزوی همان تش و منقل را دارم
آرزوی همان زنان و مردانی که غیرت و شرم داشتند
همان پیچ پیچکهایی که جلوی آستانه بهم گره میخورد
مانند زنان که گیسوان خود را میبافند
قدر اون دوره را ندانستیم
سنگ گنگل نیست تا پشت بام را صاف کند
بی نسا با پشم گوسفندان لحاف درست کند
کاقلی بند اخلاق را بریده(عصبانی شده) و حالا دارد ، دل کنده و بار رفتن را با طناب میبندد
با گیاه چویل و کلوس بور خورده ایم
غصه هارو با قصه پشت سر میگذاریم
صدای لر و بم و زنگوله رمه بگوش نمیاد
کسی از مردم قدیمی نیست
دیگه هوف ساز نیست و خوشیهای با هم بودن
باور نکن که باز زمونه برگرده
بعد از پائیز سبزه ها هم زرد میشود
مادرم زندگی را قشنگ ترسیم کرد مثل نقاش ولی الان دستش میلرزه
ولی این زمانه به غمزه خانومها نمی ارزه
دیگه فرش و جاجیم و گبه ها بدست دلالان مصادره میشوند
برای چی با غصه ها تنها ماندم
تا جایی که سایه ها هم به دلم شک بیاندازد
بسیار زیبا و خاطره انگیز بود
دستمریزاد