جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر بهروز رحمتی (سکوت شب)
آخرین اشعار ناب بهروز رحمتی (سکوت شب)
|
لعنت به آن روزی که باد آمد...
- از روی مویت روسری برداشت...
لعنت به چشمانت که بعد از آن...
- با عشوه فاز دلبری برداشت...
سرگرم کار و بار خود بودم...
- هوش و حواس از قلب من بردی...
-
من بیخبر از عالم مستی...
- هی جام پر کردی و هی خوردی...
لعنت به آن ساعت که باران شد...
- عطر وجودت در فضا پیچید...
آنقدر مست بودنت بودم...
- چشمم مگر غیر از تو را میدید ؟!
-
در خواب و بیدار دو چشم من...
- تو بی خبر تو بی صدا رفتی...
هرگز نفهمیدم چه شد آن شب...
- یا اینکه اصلا تو کجا رفتی...
-
رفتی و بعد از رفتنت هر چند...
- دلخور شدم از هر چه تو کردی...
عمری گذشت و منتظر هستم...
- شاید دوباره باز برگردی...
-
|
نقدها و نظرات
|
وجودتان ؛ بهشتِ زیبای این دنیای نازیباست🌹🙏درووودتان | |
|
مهربان...
وجودتان ؛ بهشتِ زیبای این دنیای نازیباست🌹🙏درووودتان | |
|
مهربانم...
وجودتان ؛ بهشتِ زیبای این دنیای نازیباست🌹🙏درووودتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و شورانگیز بود
پر احساس