نگاتیو
فردِ آرامی بود
حرکاتش با طُمَأنینه
یقین ، لحظاتِ آخرِ زندگی اش بود
با هول و ولا و بس به حالِ التماس ،
به او گفتم :
نازنینم !
صبرکن منهم بیایم
صبر نکرد ،
دستِ من را بعد ازیک عمر زندگی
خیلی راحت ول کرد
یقین از نورِخدا ،
دیوانه وار
واله گشته بود
دیدم برعکسِ همه آرامی اش
فقط ایندفعه مثالِ باد ،
بی نشانی از طُمَأنینه ،
بسرعت میرود
من چه چیزها دیدم
در خلالِ ماجراجوییِ پُر سِرِّ جهان
درمیانِ اینهمه ،
شب و روزِ زندگی های جهان
درمیان جشن ها ، به چشم دیدم
غم میانش میرود
درمیان خنده ها ، به چشم دیدم
گریه بین اش میرود
درمیان گریه ها ، به چشم دیدم
خنده بین اش میرود
بلبشو بازارِ احساس است ، دائم زندگی
درمیان سختی ، " آسانی " ،
دائم میرود
گرچه درآسانی ، سختی هم
دمادم میرود
پیکرِ مغشوشِ آدم که کنارپنجره آماده بود ،
تا به انبوهِ تصوراتِ خام اش ،
بپَرَد از پنجره ،
نابود گردد سختی اش
برگشت او با گفته ام ،
من به او گفتم :
مگر تو ،
چشمانِ خود برهم زدی ، عمرت نرفت ؟
مطمئن باش اینهمه سختی و بیماری ،
به صبری میرود
آنچه میمانَد فقط یک خاطره ست
کاش خوب باشد
چون ،
بر نگاتیوِی ز دنیا
ثبت میگردد دائماً احوالمان
هیچگاه از ذهنِ ماورایی اش ،
حتی بقدرِ ارزنی
دگر هیچگاه هیچگاه ، نمی رود
بهمن بیدقی 99/9/12
روح مرحوم همسر بزرگوارتان شاد
امید که خلد آشیان باشد
صبور باشید