*در عین پشیمانی*
دیدی که نماند از من، جز نامِ مسلمانی؟
دیدم که بِماند از تو، اَرزَن به بیابانی
دیدی همگان رفتند، ماندم به پریشانی؟
دیدم همگان بودند، جز تو، به شبستانی
دیدی دلِ آشوبم، چون دستِ پشیمانی؟
دیدم که دل آشوبی، نالان پیِ امکانی
دیدی بِبُرید از جان، ریسمانِ نگهبانی؟
دیدم بِشُدی پیوند، بر پندِ سخندانی
دیدی بِشِکَستم من، بس عهدی و پیمانی؟
دیدم که بِبَستی تو، عهد بر سر عصیانی
دیدی که به جز حبلت، گشتم پیِ ریسمانی؟
دیدم که فِتادی شب، در عمقِ نیستانی
دیدی که به غیر از تو، رفتم پیِ رندانی؟
دیدم بِزَدی دستت، بر دامن پاکانی
دیدی تن ناجورم، بستم در زندانی؟
دیدم تن عاجز را، دانم که تو انسانی
دیدی چه تَر است چَشمم، گریان برِ عثمانی؟
دیدم بِزُدایی چشم، از حیلهی شیطانی
دیدی بِگشودم لب، تصدیق به بطلانی؟
دیدم که سخن گفتی، بر نفعِ ضعیفانی
دیدی چه بِشُد اصلم، آلوده به طغیانی؟
دیدم بِکِشی افسار، نفس از پی فرمانی
دیدی چه بِرَفت بر باد، رنجم به زمستانی؟
دیدم شِکُفَد خندان، زحمت به بهارانی
دیدی چه شدم غره، بر تخت سلیمانی؟
دیدم که به وقت جور، هم پای یتیمانی
دیدی چه زدم بر سر، تاج از پی شاهانی؟
دیدم که چونان سروی، در بی سر و سامانی
دیدی و نظر کردی، بر طالع و پیشانی
دیدی و گذر کردی، از مستی و عریانی
دیدی و مرا خواندی، رَستَم ز گریزانی
دیدی و کشاندی جان، از قعر به ایوانی
دیدی و بَدَل کردی، ویران به گلستانی
دیدی و بِشُد امّید، پیدا پس پنهانی
دیدی و دلِ حیران، بردی پی اسکانی
دیدی و شدم غرقه، در بحر شفیعانی
"پناه"
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید