آرامش یعنی خدا
خواب بودم
صحنه ها آنقدرحقیقت داشت که انگار،
بیدار بودم
رهسپارِ وادیِ دریای دل بودم
همه جا طوفان بود
همه جا رعد وبرق و باران بود
آسمان ، به وسعتِ صورت اشک میریخت
دل اوهم مثل من انگار بدجوری گرفته بود
بدجوری گریان بود
آنهمه وسعتِ نگاهم می گریست
دریای دلم در ژرفنای خود می گریست
آنهمه روحم زارزارمی گریست
آنهمه افکارم ، همه بیتابانه می گریست
انگار داشتم غرق میشدم در خودم
انگار داشت خونم میخورد، خونِ خودم
دستانم به دعا ، رفت بسوی آسمان
حس کردم ، دستانم به آسمان رسید
دلم ، زبانم ، لبانم مشغول به دعا بودند
نگاهم به آسمان رسید
یکباره ابرها به کناری رفت
چشمانم ، به آرامشِ خدا افتاد
یکباره دیدگانم ، به آرامشِ بی تلاطمش افتاد
یکباره آنهمه طوفان خوابید
نورخورشید ، بر جای جایِ دریا تابید
دیگر دریا همه جایش سکون بود وهوایش نسیم
موجهای خوشایندی بَرَش نقش بست که چو ابریشم
همچو گیسوانِ مجعدِ معشوق ، بر سرِ دریا تابید
همچو ریزخندِ ناشی ازقلقلک بود
لرزشِ احساسی ناشی ازخوشحالی، به کنارِلبهایم دوید
یکباره انگار،
بعد ازآنهمه غلت خوردن دراضطراب ،
همه وجودم خوابید
پس از چندساعت که روحم میهمانِ خدا بود
دوباره ولی شادمانه ، بسوی جسم برگشت
حال ، دیگر بیدار بودم
آنقدر بیدار، که حاضر بودم قسم بخورم
که دیگرخواب نبودم
دیگر کاملاً غرق ، در آرامشِ خدا بودم
پیشِ خودم فقط تکرار میکردم
آرامش یعنی خدا ، آرامش یعنی خدا
لبهایم می خندید
چشمانم می خندید
چالِ گونه هایم می خندید
قلبم می خندید
روحم می خندید
حتی مغزِعصا قورت داده ام ،
که با یک من عسل هم، نمیشد آنرا خورد
از تهِ دل داشت ، می خندید
" آرامش یعنی خدا "
حقیقتی ست ساده ولی ،
حقیقتی رؤیایی ست که شهدش را ازآن پس
درجانم ، با ولع چون عسل ریختم
این نایافته ی ساده را
که دل تاریخ را
اینهمه ، آزرد
برسردرِ قلبم همچو وَان یکاد ، آویختم
دیگر برای این کشفِ رمز،
خودم هم یک تجربه بودم
خودم هم ، یک یادمان بودم
دیگر از یافتنِ رمزِ آرامشِ زندگی
حسابی شادمان بودم
بهمن بیدقی 99/6/20
بسیار زیبا و آرامش بخش بود
،تنها یاد خدا موجب آرامش دلهاست،