من کیستم ؟
آیا من دراین خیابان دراز
یک تابلوی آمرانه ،
با حال وهوای ایست ام ؟
بله من می ایستم ،
تا بگویم آنهمه تجربه را که رفته ام
دوست دارم تا شماها نروید
بهر اینست که دمِ کوچه ی بن بست
زیرخورشیدِ داغ ، زیر سرمای برف
همچو یک مجسمه، بی حرکت می ایستم
یا که آغشته به رفتاری، خودسازانه
با نمره ی انضباطِ خوب و بیست ام ؟
یا همانندِ دوچوب اسکی ، به زیر پا
روی برفی زیبا ،
سُرخورده به روی پیست ام ؟
واقعاً من چیستم ؟
من کیستم ؟
من چگونه اینهمه عمرم را
که قراربود خدایی باشد، من زیستم ؟
انگار نه انگار که قرارست دو روزِ دیگر
درمحکمه ی عدل
پاسخی گویم به انواع سؤال
درمیانِ آنهمه عدل، واقعاً من در کجای لیست ام ؟
درد وجدان است که دائم عده ای
آرزوشان اینست ، به خود میگویند :
فردا که به زیرِ خاک می پوسم و دیگر نیستم
ولی هستند ، حتی بیشتر ز کنون
تا زمانی که برایش انتها نیست که نیست
تو یه جا بگو ازاین عالمِ بیحد که به مرگ
دیگر آنجا نیستم ؟
حتی درجهنم ، حتی به بهشت
چونکه آن جهنم را به قول قرآنِ کریم
همگان خواهند دید
یا که بهشت
که همان محل دیدار خداست
یا شناور به فضا
که بگونه ای شبیه رؤیا
روی آن می ایستم
این یقین آنقدر،
در درون من شعله ورست که تا ابد
روی سخن ام می ایستم
بهمن بیدقی 99/9/23
بسیار زیبا و پر معنی است
موثر و آموزنده
موفق باشید