چون شاعران دیگر مدّاحِ تارِ مویَم
در بندِ وصفِ زُلف و اندام و بُوی و رویَم
گاهی از این اِسارت ، نَقبی زَنَم به بیرون
از دردها نوشتم ، جوهر شدست چون خون
غافل نبوده ام از اخبارِ روزِ کشور
این گوشِ من نبوده دروازه، آن یکی در
خود را سَهیم دیدم در خواست های مَردم
هرچند گفتنِ حق تلخ است و زهرِ کَژدُم
گاهی اگر سرودم از نورِ ماه و از یار
بارِ دگر سرودم از دردِ کودکِ کار
این بار اگر سرودم از نقشهای قالی
یکبار هم سرودم از سفره های خالی
شعری اگر نوشتم از اَغنیا و اَعیان
شعری دگر سرودم از فقر و از غمِ نان
وَصفم اگر برای نیلوفر است و مُرداب
گفتم حدیثِ آنکه در گور می رود خواب
حسِ وظیفه در من رودِ همیشه جاریست
بَر روی شانه هایم انگار مثل باریست
من شاعرِ شراب و یا شاپَرَک نبودم
از حرفهای دل بود شعری اگر سرودم
آن شاعری نبودم ، تنها رفاه بینَم
باشد اگر رفاهی ، با رنج و آه بینم
آن شاعری نبودم زیبا فقط سُرایَد
زشتی کنارِ زیبا بسیار خوشتر آید
لعنت به شاعری که مُزدور و کاسه لیس است
با فضله و کثافت هر سوسکی اَنیس است
بسیار زیبا و شورانگیز بود
مبین مشکلات جامعه
عالی
"لعنت به شاعری که مُزدور و کاسه لیس است"