"دختری که از کوچه°باغ های سپیده دم می آمد"
(به یاد "ثنا ح."
و پیشکش به همه ی دخترانِ سرزمینم)
معشوقه ی کوچه ی غم !
شب در قلب من
زوبینی از آتش کاشته است.
قاتلانِ توست این آهن
قاتلان توست این آوار
و من شب را
از آوازم طرد کرده بودم
با تو.
معشوقه ی کوچه ی غم !
شب،کوچه ات خواب ندارد.
شب،قلب من خواب ندارد.
شب،چشم من خواب ندارد...
و من از آوازِ خنده ی شب°پَرِگان
به ستوه آمده ام.
معشوقه !
آفتاب را می بینی ..؟
آفتاب من تو بودی.
در سنگ ترین شب ها
آبشارِ آفتابت می وزید.
در سنگین ترین خواب ها،
خورشیدِ بنفشِ من
تو بودی.
و من شب را از یاد برده بودم.
و زیرِ آسمان
نورِ تو می وزید.
زیر آسمان
شمعِ تو می شکفت.
زیر آسمان
چشم تو می خندید
و من هرگز
با کفتارها به میعاد ننشستم
با تو.
معشوقه !
تو نیستی
و کوچه متروک گشته
و شب،بیغوش ها می خوانند.
تو بودی و آب می خندید.
تو نیستی و سنگ می تازد.
تو بودی و سنگ می ترسید.
تو بودی و شمع
در کوچه ها پاسبانی می داد.
معشوقه ی کوچه ی شاد !
آسمان می خندید.
و کوچه در تاریک ترین شب ها
می درخشید.
آتش می رقصید.
و آن شبِ روشن-آخرین دیدار ما
در آفتابِ شمعِ تو-
می رفتی که بیغوش ها را
و شب°پَره ها را
به نورِ دِشنه یِ خورشیدت
آتش بزنی.
و اکنون من
از کِه اَت بجویم ؟
از که و از کجا بجویم
آفتاب را
و شمع را
و آینه را ؟
تو نیستی و
خدا تنها شد،
آسمان گریست
و من
تنها شدم !
(برهنه در بارانِ دره یِ کومایی)
فخرالدین ساعدموچشی
بسیارغمگین بود اما مهارت بیان
سلامت باشید و به یادحق سرافراز