يکشنبه ۵ اسفند
|
آخرین اشعار ناب مهدی ترابی
|
پائیز و باران و درختی زرد
شب گریه های سرخ بی پیگرد
مینای دندانی که پوسیده
شبهای بی خوابه بدون مرد
از آسمان بی انتظار هستم
از ابرهای درهم و نا مرد
این اخم که خم داده به پیشانی
یک یادگاری مانده از یک درد
گاهی منم مثل تو میخندم
با یک تفاوت خنده ای پر درد
شب ها بغل کردم خودم را باز
از این بغل ها کنج یک سردرد
این خود نویس خسته ی روحم
میخورد ترک از درده رنگ زرد
پاییز و این برگی که من بودم
از یک چنار کهنه ی غمگین
جای به پایین رفتن از غم ها
بالاتر از عرش زمین خوابید
صدها هزار برگ این چنین افتاد
از مادری آبستن غم ها
سیگار بود تنها دوای مرد
از درد این مرگ های بی پروا
پروانه ای در شمع می سوزد
می خندد و چیزی به لب گوید
افسوس من هرگز نمی فهمم
حرف های این پروانه ی تنها
مینای من مینای دندادم
هرگز نمی فهمد که دردم چیست
میخواهد اما او نمی فهمد
درد خودش درد کمی هم نیست
از لاله ی گوشم نمی پرسد
کی زمزمه میکرد کلامش را
هرگز نمی داند به جان خویش
خواهم خرید درد کلاغش را
از عرش خود بر فرش می افتم
می افتم و همواره می افتم
اما کسی هرگز نمی فهمد
افتادنم را از درون خویش
من یک کویرم خشک و بی آبم
دریای بارانی و سیر آبی
شبنم نشست بر خاری از کوهم
یک شبنمم بر من نمی خواهی
از تشنگی می میرم و دیدی
اما مرا هرگز نفهمیدی ...
|
|
نقدها و نظرات
|
تشکر استاد بزرگ سپاسگذارم | |
|
تشکر بانو سبز و پاینده باشید | |
|
ممنون از نگاهتان برادر جان | |
|
درود بر شما استاد بزرگ ممنون از نگاهتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و غمگین بود