دوگانه زیستی چون قورباغه
درآن حالی که درقصرِ درندشت ات
چون مرفهی بی درد وغصه
زیست مینمایی
میان جمع ،
ازسلوکِ آبروی عالمین ،
" آن والا محمد "
که شاهی خاک نشین بود
وعظ مینمایی
درآن حالی که درآن کاخِ بی داد
چون مرفهی پُرحاشیه ، با کلی قصه
زیست مینمایی
میان جمع ،
ازعدل علیِ مرتضی
که عدل و داد را ،
معنی اش بود
وعظ مینمایی
دو زیستگاه دوگانه داری انگار
چو قورباغه ای درمیانِ برکه
کاش میشد
بجای اینهمه ریا و تزویر
برای مردمانِ خاک نشین و،
دم به دم گرسنه ی عدل
اعلام وضع نمایی
همان مَرکَب که ضدیت ،
زانبوه گلوله پیشه ی اوست
همانی که یه عمریست از ریا یکریز،
حفاظت مینماید
نیک دیدم ،
هاج و واجش برده بر تو،
که اینگونه برای کسب دنیا عزمِ خود را ،
جزم مینمایی
دراینسو درکلامت ،
موج میزند غم
دشمنی به شادی
درآنسو بانیِ شور و نشاطی با دوستان
اعلام بزم مینمایی
همه خوردن از راهِ حرام، که دی بد بود
چگونه اینهمه ، میلیارد میلیارد
هضم مینمایی ؟
درآن وقتی که جنگ بود ،
کل اعضای بدنها ، مقابلِ گلوله
یکریز حراج میشد ، تو نبودی
ولی اینک ، میان صلح و امنیت
لباس رزم ، بر تن مینمایی
انسان که پیشه اش، خشکی نشینی ست
راهِ او خاک
من مانده ام که تو چگونه ،
راهی را دوگانه
به زیرخاکیْ همچون ، موش کوری
به زیرآبی ،
همچون مرده ای دو نبش ،
از گوری به گوری
گَز مینمایی ؟
اگرهوشمند بودی تو کمی ،
دانستن اش سخت نبود، که دنیای کنونی ،
همی رو به افول است
درآنصورت فرداها چگونه
به خاطراتِ محوش ،
در سیاهی
بدون نورماه ،
بدون خاطراتی مه وش
کظم غیظ مینمایی ؟
یقین این حرمتِ شرف
یه جورایی پریده ، سوت گشته
یادم است روزهای اول
به هر باری که باز میشد درب کاخت
ز ترس رسوایی ،
سریعاً بسته میشد
میدیدم که دعا میخوانْد دستت
می دیدم که دمادم ،
ز ترس رسوایی ،
زبان پُر ریای تو همی وِردی به لب داشت
انگار ز شرم ، داری
نذر مینمایی
بهمن بیدقی 99/9/20
بسیار زیبا و حکیمانه بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد
قلمتان پایدار
موفق باشید