کاش درد نامردی مسکن داشت
این درد از رو شونه بر میداشت
کاش بی مرامی ها مسکن داشت
یا تلخ کامی ها شکر میخواست
از این بدی ها سخت بیزارم
با بی مرامی ها خود آزارم
ای کاش این غم ها تمومی داشت
یا تلخی دنیا شکر می داشت
این قهوه ی تلخی که دنیا بود
شیر و شکر که دست اون بالاست
هر روز از دیروزمون کم شد
این قصه با غصه هماهنگ شد
ای کاش این قرصای اعصابم
سردرد های شب . پس از خوابم
سیگار های ناشتا با غم
ای کاش یک روزی تمومی داشت
من گم شدم اما نمیدونم
این گم شدن درمان این درداس
شاید بشه روزی از اول شد
دنیای من یک غول نامرده
با این شبا تا صبح بیدارم
زیر زبونم قرص میزارم
این قهوه ی تلخ پر از تکرار
سیگار و هی سیگار و هی سیگار
شب صب شده اما نمی فهمی
پا میشی و میگی چ بی رحمی
به زندگی لعنت بده صد بار
سیگار باز سیگار باز سیگار
سیگارهای بهمن قرمز
تو چای بی لیوان خود مردن
اون بچه های شاد دیروزی
تو جوب اب زندگی بردن
از هر شب و روز بدون تو
من این من خستم که بیزارم
من یک پسر بچه پر از خنده
با لب هایی صورتی بودم
چشمای من براق و مشکی بود
مشغول بازی با خودم بودم
چی شد که من امروز درگیرم
از زندگی و هر چه هست سیرم
کی از من و قلبم خبر میداشت
از چوب انگشتم تبر می ساخت
ای کاش این روزا تموم میشد
ای کاش نا مردی مسکن داشت
گلایه آمیزی بسیار زیبا بود
از مصیبت های جوانی
نگران نباش
بعد ها فراموش مینمایی