« معيار بدي »
خداوندا ، چه معيار بدي بود
که معیار بدش، صد در صدی بود
اصول ظلم و جور و نیکی و بد
تمامـش در اصول بیخودی بود
اصول نیک و بـد همـراه بـودن
به نیکـی ره نـبود و در بدی بود
نـه معیار بـدی بود و نـه نیکی
به ما معیار نیکی هم بدی بود
ره نیکـو نَـبُد در خانـواده
رهـی در خانـواده از بدی بود
نه نیک از بد جدا و نه بد زِ نیکی
بهـم آمیختـه و ظلمـش قوی بود
خداوندا چه بود این زندگانی
تمـام زندگانـی دشمنـی بود
رهـی بود از جفا و ظلم و کینه
صراط مستقیمـی هـم نـمی بود
در آن روز و در آن تاریکی شب
همه شب بود و کمتر روشنی بود
چه روزی بود همچون روزگاری
نـه امنیت بُـد و نـه ایمنی بود
هر آن کاری که هرکس می توان کرد
اگر بـتوان کند ، آن کردنی بود
به جای دوستـی و مهربانـی
همه کار و همه بـر دشمنی بود
خداوندا چنان هـا مردمـی را
نه رهبر بودشان ، نه حاکمی بود
جوانان مثل پیران در تظلم1
تظلم در میانشان خرمنی بود
نَبُد حکمی میان ظلم و مظلوم
به جای حکم ، هر جا شیونی2 بود
غلط کاری به هر جایی که می شد
غلط کاری همانجا ماندنی بود
نه امر و نهی دین بود و نه دیندار
به دینداران هجوم آوردنی بود
زمان این بدیها از چه روزی است
زمان پادشاهـی پهلوی بود
جلوتـر بَدتـر و هـم بَـد نـدیدیم
من آن روزی که دیدم در بدی بود
اصول پایگاهـی را نـدیدم
کز آن علم و عمل بـشکفتنی بود
به هرکاری که هرکس کینه می جُست
همان کارش رواج از خودسری بود
هـر آنکاری براشان شد بکردن
اگر چه انتهاشم بر بدی بود
همه در فکر خود بودن به سودی
اگر فکر همه بی معنوی بود
خداوندا چه خلقی بودن آن روز
ره خَلقت به بدها منتهی بود
غرور و کِبر3 و مستی در فزونی
همه فکر همه بـر خوردنی بود
ره دینداری از آنها ندیدیم
ره دین ، در میان گم کردنی بود
دروغ و کینه و کذب4 و تقلب
براشان مثل آبـی خوردنی بود
هرآن فردی به طبق دین سخن گفت:
عمل بـر طبق آن ، نـشدنی بود
کلام دین بُد و حرف حقیقت
فقط بهـر زبانهـا گفتنی بود
حسن زینها هزاران درد دل داشت
کجا بر درد آن یک مَحرمی بود
٭٭٭
1- شكايت نمودن از ظلم كسي 2- ناله – ماتم 3- خودپسندي- گناه بزرگ 4- دروغ گفتن
حسن مصطفایی دهنوی
ره دین ، در میان گم کردنی بود
دروغ و کینه و کذب و تقلّب
براشان مثلِ آبـی خوردنی بود
سلام و احترام
شعری حق پرداز از مرارت های روزگاران
و گله های مکرر از مسئولانِ بی خیال یا بی تدبیر
تابوده همین بوده متاسفانه