تا كي در انزواي ساعتها
ثانيه هاي بيرحمِ انتظار را بشمارم
و در كهكشان آرزوهايم
به دنبال حادثه اي سبز
شعر رهايي بسرايم؟
تا كي در اين عصر يخبندان
براي بازماندگان بوران
از هيمه هاي انبوه و سرگردانِ روحم
آتش به پا كنم و
آوازخوانِ بنفشه ها
آيينِ ققنوس بجا آورم؟
تا كي بكارتِ روياهاي شيرينم
به دست مصائبِ كابوسهاي تلخ ژنده شود
وآنگاه كه صداي ناقوسِ رنج
سكوتِ كوچه ها را ميبلعد،
در امتداد بامدادِ هذياني
در جلجتاي مجهول
مصلوب و محتضر
از ژرفاي طلسمِ كهنه ي مغان سردرآورم؟
افسوس در آشفته بازارِ ترانه و تزوير
منكرِ شكوه آواز و حقيقت پرواز ميشوند
ساكنانِ بي بال و پرِ كوچه ي علي چپ
كه آگاهانه خود را به قفس ميزنند و
جيفه ي جهل
در صندوقچه ي اسرارآميزِ افكارشان نهان ست.
بخدا سوگند،
از غريوهاي بغض آلودِ شبانه
كه براي اشك مرهم
شانه هاي شعر را محرم ميداند
پشيمان نيستم.
فقط خسته ام
خسته از حرمانِ سوالهاي بيجواب
كه هميشه ي زمان
پاسخِ عطشم
واديِ تشنگي ست و اغواگري رقصِ سراب،
خسته از دردهاي عميقي كه
روي شقيقه هايم كِل ميكشند و
پايكوبان بر سرِ جنازه ي افكارم
طلبِ طريقِ طاعت دارند.
آه ري را كجايي؟
بيچاره بذرهاي بيگناه،
سبب حلاوت حيات
تن به عقدِ خاكِ سترون دادند،
غافل ازآنكه اين روزها
زمين و آسمان
سخاوتمند نيست.
(آري جوانه اي سبز نميشود
جز علفهاي هرزِ خاكزارِ سياهپوش)
خوش آمديد به عصر يخبندان
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی
موفق باشید