سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        یک پنجره تا خدا

        شعری از

        احمد ابراهیم زاده

        از دفتر زمزمه های خیس نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۰:۰۲ شماره ثبت ۹۲۶۲۱
          بازدید : ۸۳۰   |    نظرات : ۹

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر احمد ابراهیم زاده

        روزی از پنجره من پرسیدم
        که چرا بین من و دنیایی؟
        هرچه آن سوی تو بر فرش خدا نقش شده
        همه زیباست و من، دورم از این زیبایی
        مثلا اینجا، این گوشه، همین نزدیکی
        آری این شاخه ی کنجکاو انار
        که سرک میکشد از پشت حصار
        تا سَر از سرِّ گل و بلبل این باغچه در آرد و آه
        چه نجیبانه گل از فرط خجالت سرخ است
        یا کنار باغچه ی سبز و بنفشِ ریحان
        روی تختِ چوبی باورها
        زیر درختِ اذکار
        کاروان مورچه
        در طواف کعبه ی قندانند
        چه زیارت هاشان شیرین است!
        یا که آن پیچک بازیگوش را
        هوس سیبِ سرِ شاخه چه مجنون کرده!
        چه بلند پرواز است نردبام چوبی کنج حیاط
        چه پر از فردا هست خواب نرم دانه، زیرِ سنگینی خاک
        در بلندای چنار خانه ی همسایه
        لشکر گنجشک ها
        پاسبانان سحرخیز حیاط صبح اند
        هر کجا می خوانند
        از هجوم کرم ها
        بر حجاب انجیر
        بر عفاف آلو
        بر تن باکره ی سیب نجیب راستی
        خبری دیگر نیست...
        در حیاط پر حیات
        ماهی حوضچه ی بیداری،
        در خیال پرواز
        آسمانش آب است
        چهره ی خورشید را با نوازش هایش
        می سپارد به غروب
        و شب هنگام با ماه عمق را می فهمد
        و حقیقت
        در آواز سکوتش پیداست...
        آری ای پنجره من می دانم
        پشت اتحاد این آجرها
        کوچه در تکرار است
        چند سالی است که آدم ها را
        من ندیدم اما
        در تئاتر دیروز
        پیش از اجرای گروه مهتاب
        آسمان سمفونی باران را
        بر تن خاک نواخت
        بوی خاکِ خیس از کوچه پیام هم دلی با خود داشت...
        آری ای پنجره
        ای مرز میان منِ پوچ و منِ شوق
        در ورای تو زمان در نفسِ چلچله هاست
        هر چه آن سوی تو بر بوم جهان رنگ شده
        نایب روح خداست
        باد احساس مرا می فهمد
        هر چه را می بویم
        به مشامم عشق را می بخشد
        بوی نان تازه ی همسایه ها اول صبح
        عطر بازمانده از شب بوها
        نفس باده ی ریحانی و مستی نسیم
        و هوایی پاک و بس صاف تر از قول سپیدار شمیم...
        آری ای پنجره 
        این فاصله ها باطله اند
        تا خدا راهی نیست
        هر کجا چشم رود
        ردی از روشنی و معجزه هست
        ردی از یاد خداست
        نورِ جا مانده ی خورشیدِ طلوع
        پشتِ غروبِ انکار
        پرتوی رد شده از پنجره های بسته،
        بر اتاقِ عُزلت
        بازی تابش وارسته از ابر حاشا،
        بر دروغِ آینه
        رقصِ هفت ستاره در عقدِ ثریای خمار
        جانماز کهنه ی خاک خرد،
        زیر درختِ بخشش
        سجده ی بوته ی بی خار شقایق،
        پیش پای آفتاب
        وصلت ذهن و زمان در قاب روی طاقچه
        جنگ رنگین قشون باغچه
        دست به دست رفتن شبنم بین گردان سپید و ارتش سبز زمین
        از بلندای سمن
        تا فرودی آرام روی دستان چمن...
        آری ای پنجره
        آن سوی تو دنیا دنیاست
        زندگانی زنده است
        همه در جریانند
        حیف اما همه از خویش پُرند
        همه می بینند پرواز پرستو ها را
        منِ خالی اما
        پشت پرواز پرستو کوچ را میفهمم
        من خدا را هر روز
        در بهار گل پوش
        در جنون شعله ی تابستان
        در سقوط پاییز
        در زمستان و سلام سرما
        لابه لای بوسه ی پروانه ها
        در شکوه شوق سنجاقک ها
        در سرود آسمانی هزاران بلبل
        پشت هر ثانیه ای می بینم
        می شنوم
        می بویم
        هر چه زیباست خداست
        آری ای پنجره من می فهمم
        که خدایی پنهان
        در همه چیز پیدا هست
        و خدایی پیدا در همه پنهانی هاست
        پس تو ای پنجره بگشا خود را
        و مرا از قفس خانه ی تن بیرون کن
        که به دیدار طبیعت بروم
        که خدا را از آب نجیب چشمه
        که خدا را از دست پر از بخشش رود
        که خدا را هر صبح
        از نگاه گل بی منت افتابگردان
        از هر آنچه که در این نزدیکی 
        یا در آن دورترین فاصله هاست
        رایگان من بخرم
        به خودم هدیه کنم...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۹۹ ۰۸:۴۱
        درود بزرگوار
        خوش آهنگ و زیبا بود
        طولانی خندانک
        احمد ابراهیم زاده
        احمد ابراهیم زاده
        پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۰:۱۳
        درود بر استاد بزرگوارم که همیشه به بنده لطف دارن خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۹۹ ۱۸:۵۹
        درود دوست خوب من
        بعید میدونم از طبیعت
        سهرابی بی نصیب باشی

        که اینگونه زیبا به سبک
        سهرابی نوشتی در شهر
        شعر و ادب.

        بینهایت زیبا بود خندانک خندانک
        احمد ابراهیم زاده
        احمد ابراهیم زاده
        پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۰:۱۴
        درود بر شما دوست و استاد پر محبت بنده
        سپاس فراوان از نظر پر لطفتون خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        فرهاد شریف
        چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۹۹ ۲۳:۰۶
        j تا خدا راهی نیست
        هر کجا چشم رود
        ردی از روشنی معجزه هاست
        ردی از یاد خداست خندانک خندانک خندانک

        ایوالله دوست عزیز
        قلمتان پرتوان باد
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        احمد ابراهیم زاده
        احمد ابراهیم زاده
        پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۰:۱۵
        سپاس از بزرگواریتان استاد عزیز بنده خندانک
        ارسال پاسخ
        رامینه خوشنام
        پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۸:۴۵
        برقرار باشید 🌹 🌹
        مجتبی شهنی
        سه شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۹ ۰۱:۰۰
        دس خوووووش خندانک خندانک
        مجتبی شهنی
        سه شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۹ ۰۱:۰۰
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3