« پندي زِ پير »
جانا تو جان اگر طلبي، همچو جان شوي
پندي زِ پير گـر بـشناسي ، جوان شوي
در خاك روشنـي بـنما تا بـبيننـت
همچون ستاره در برِ هفت آسمان شوي
از خاك مُرده اي بـوجود آمدي بشـر
قدرت بـبين، زِ حكمت حق، پهلوان شوي
گر نكته هاي حكم خدا ، را عمل كني
از اجر1 آن ،تو نكته ي كون و مكان شوي
اين نكته را كه گفتمت: اي نوجوان پسر
اين نكته را زِ من بـشنو، نكته دان شوي
غافل مباش اي پسر ، از كار نيك و بد
بد را مجو ، بجو تو نكو، تا همان شوي
پيرانِ سال ديده ، تو را رهبري كنند
تا مورد عنايـت خلاق جان شوي
گر سالك2 رهي بـشناسي، نخور تو غم
در راه آن ، اگر بـروي مثل آن شوي
دريا نـورد موج بلا را ، بـجو پسر
ورنه زِ موج وَز خطرش ، ناتوان شوي
دريا نـورد غرق نـگردد ، زِ موج بحر
بـرگير دامنـش ، كه زِ دريا برون شوي
تاج شهي و تخت سليمان به ما چه سود
بخشد،چو مرگ آيد،خود نوحه خوان شوي
بازم بشر زِ پند و نصيحت ، زبان مبند
تا جان به تن بُوَد ،چه بَدس بي زبان شوي
تا وقت مرگ ، اي حسن اين پندها بگو
وقت نـماند ،تا تو به مرقد3 نهان شوي
٭٭٭
1- مزد - پاداش 2- رونده - رهرو 3- قبر
حسن مصطفایی دهنوی