گمرکِ دنیایی
دستار به سر
نعلین به پا
با قبا و رویَش یک عبایی
خواستم بروم به سمت و سوی ،
اوجِ عقبایی و اعلی عقلای اعلایی
اشتباه رفتم و رسیدم ،
به اسفلِ سافلینِ دنیایی و ،
قعرِ سفلایی
دستان به نشانِ صلح ، برسر
خواستم برگردم ،
ولی ریخته شده بود بس آبرویم ،
با ریزشِ صد ، قبح گناهی
خواستم بروم به سمت وسوی ،
مِیدانی ز افکارِ بلندِ مولوی
راه ، به اشتباه رفتم
رسیدم من به مِیدانِ گمرک
انباشته شده ز دنیا دنیا ، کالایی
شانس آوردم که آن شهرِ جدید
پارک گشته
ورنه کارم به کجاها می کشید ،
درمیانِ یکعالمه دنیا ، آنهمه کارِهای، دنیایی
از بین مِیدانی ز کالاهای ناخلف، من خریدم
یه مشت، به دردنخور اجناسی ، زجنسِ دنیا
برای گذرانِ عمری ، دنیایی
چون نیازداشت خریدِ آن ، به کلی ثروت
من چپاول آغاز نمودم
بهرِ کسبِ باز ، دنیا یی و بازهم ، دنیایی
پُر نگشت چشمم ، ز دنیا
همه اش چشمم به دنیا بود و،
بازهم ، دنیایی
فراموش کرده بودم ، یادِ هرعقبایی
هچنانکه خون گرفته باشد ،
جلوی چشمم را
حریصانه هجوم آوردم
به دنیایی و بعد از آن ،
بازهم ، دنیایی
جز دنیا ، ندیدم که ندیدم
سُر خوردم از باغِ عقبا ،
سوی قصری ز شقاوت
حرمخانه ای از گناه
سوی مَرکبی ز جُرم
تک تک اش ، همه دنیایی
جز خودم ، ندیدم که ندیدم
غرقه بودم ، در دنیا دنیا ،
دنیایی
یک شیخ نحیف
نه ازآن شیوخ که ،
مقبره ای ز گوشت و مرغ اند
ز کنارم می گذشت
حالش از من بد شد
گفت : اینهمه کارِ زشت ،
با آن جامه ؟
آخرمیبرد جامعه ای را ، به سقوط
ای آدمِ دونِ دنیایی !
لااقل درآور آن جامه ی ماوراییِ خویش
بپوش یک جامه ای ،
با شکل و شمائلی دگر ،
با بِرَندِ دنیایی
بعد از آن شیرجه بزن
به درونِ دریا دریا ،
استخرهای عریانِ دنیایی
بهمن بیدقی 99/7/18
بسیار بجا و زیباست
آموزندخصوصا برای دنیا پرستان