خدای بامعرفت و مهربانم
رفیق شفیقم
میان تاریکی و تنهایی...
باز تو شدی سنگ صبورم
میان روزای سیاهی...
قلب دیوانه ی من از ازل عاشق توست
این عاشق دل نازک سالهاست دیوانه ی توست ...
من تا فهمیدم ابدی در کار است
شوق کشید قلبم
سمت مهر بی شمار تو...
دلم پرپر میزند سمت دستهای پرسخاوت تو
دلم غنچ میرود برای نوازش تو...
من یک رزم میان علفهای هرز
رنگ سرخ گونه ام حکایت از عشق توست
خجل و شرمگینم از مهربانی بی حد تو...
پدرم سخت مرا با عشق تو آشنا کرد
شایدم او جبرئیلی بود از سوی تو...
من رز پیامبرم
بی نام و نشان در کوی تو...
آن روز که عالم و آدم در نیستیست
عشق من زنده است به مهر تو...
من نمیمیرم حتی در ابدیت
تا ببوسم مهربانی های تو...
به من میگویند خدا که آغوش ندارد
من که دیووانه ام نمی فهمم
دلم میخواهد جان دهم در آغوش تو...
سردی زمستان در استخوانم فرو رفت
ترکه ی آتشین خورشید مرا ادب کرد
اما عشق سوزان تو در قلبم اثر کرد...
من میترسم مهربان خدایم
دستان ظریفم در دست پرمهرت سخت بفشار
این عاقلان میگویند زهی خیال باطل
من عاشقم
میخرم طعنه ها با جان و دل...
دوستت دارم ای سکوت محض پر صدا
ای حضور پنهان در قلب تنهای تنها...
عشق من از حضورم تا ناحضوری ها
می ترواد از نیستی و ناعالمی ها....
شعر پایان دارد و خط و ذهن ها
من همیشه و تا ابد فریاد میزنم تو را...
مناجاتی بسیار زیبا و رندانه بود
دستمریزاد
شهادت باب الحوایج حضرت امام هادی علیه السلام و پدر اربابمان حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را تسلیت عرض مینمایم