دلم شکسته و سردم بیا در آغوشم
که من به غیر شراب تو را نمی نوشم
به جز صدای تو را من نمی شناسم و بس
که موج زمزمه ات جاری است در گوشم
هوا هوای غم انگیز _ آشنا برگرد
که کوله بار غریبی است بی تو بر دوشم
ز بس که باد فراقت ربوده شعله ی من
چو شمع روی مزاری غریب و خاموشم
تو را نمی دهم ای یوسفم به مصری ها
تو را به نقره و هر چه طلاست نفروشم
" به هوش بودم از اول که دل به کس " ندهم
ربوده ای صنما صبر و جانم و هوشم !
گلایه ای اگرم دارم از تو عین خطاست !
تو چشمه ای و زلالی تویی خطا پوشم
ز یاد بردن ساقی خطا و کفر و حرام
منم که غیر شراب تو را نمی نوشم !
ابوالفضل پورشریعه
عذر خواهی می کنم از جناب سعدی رحمته الله علیه بابت استفاده از مصراع ایشان در بیت ششم
یک حرف هم در دلم هست که می خواهم به زبان بیاورم آن هم این که چه اصراریست که اشعاری که در آن از شراب و می و شمع و ساغر و دوست و کلماتی این چنینی استفاده می شود فقط عارفانه فرض کرد ؟ یعنی نمی شود یک نفر برای دوستان و آشنایان شعر بگوید مثلا فاضل نظری وقتی می گوید در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است این دوست فقط باید پروردگار باشد ؟
ببخشید جسارت می کنم اما در دنیا به اندازه ی کافی انفصال وجود دارد .. نگذاریم با سخت گیری های این چنینی این انفصال بیشتر شود .. قدر دوستان خود را بدانیم که این خود موجب خشنودی خداست ..
بسیار زیبا و جالب بود