جشن واره
لحظه هایی که بدونِ یاد خدا ، گذرانده ام
ننگِ حیاتِ من است
چون کاغذی ست ،
پُر از نگاره های گناه آلود
پُر از نوشته های شرک آلود
تکه تکه شده به دستهای عصبانیِ روح ،
همه بی نظم و ریزریزشده و پاره پاره
لحظه هایی که با یاد خدا گذرانده ام
همه داراییِ من است
همه منظم و شادمانه
گرچه با ودیعت تَرکِشی به جانم به امرجهاد
با ترکیدنِ نابهنگام یک خمپاره
تک تکِ لحظه های خدایی ام
همه مجلل است
همه در یادم ، بهترین یادگاری که حک شده است
همه در روحم نقش بسته ، همه شده یادواره
یک یکِ ثانیه های الهی ام
برای امید ، به ادامه ی حیات بی انتهایم
همه شده دستمایه
بدون آن لحظه های قشنگ
همه ترس است واضطراب و کوسه ای و،
خشن ترین ، آرواره
بجای ماه بودنِ خدایی اش وتاثیر،
به حسِ جزر و مد دریای دلم
جاسوسی میکند و رصد شیطان
ازهمه اسرارم که آبرویم به آن بندست
همچو پهپاد و ماهواره
نتیجه ی همه ناامیدی هایش همچون ،
سقف است و طناب و گردنی و،
شک و شبهه ای که میجوشد، درچهارپایه
درعالمِ خدایی همه شوقی هست
یکعالمه هنر، یکعالمه سخا، یکعالمه وفا
کلکسیونی از همه خوبی ها
قشنگترین جشنواره
وَ انسانی که مِیل میکند ،
به شهاب تبدیل شود و به عبوری
به سوزشِ عشقی و به ظهوری
معنی ومفهومِ خوبی از آتشپاره ،
یا که خاموش به انتظار بماند
به انزوا مثلِ فسیل
معنی ومفهومی از ناکارامدی و، سنگواره
همه بدیها لباسی ست ،
که به تنِ این عالم نمیخورد
همه زشت است و زار میزند به تن اش
جامه ای زشت و بدقواره و شلخته
که درآن تکاملی نیست
پُر از بی معنایی و افکاری ست بیهوده
همه ناقص و زننده و ،
جامه هایی جلف برای روح ،
همه مستهجن و نیمه کاره
بهمن بیدقی 99/4/27
بسیار زیبا و عارفانه بود
آموزنده
دستمریزاد