◇■◇نتوانم
جور غم عشق تو کشیدن نتوانم
از گوشه ی بام تو پریدن نتوانم
دارم هوس سرخترین سیب جهان را
افسوس که از دوست خریدن نتوانم
دوری ز من ای نخل بلندای حقیقت
خرمای سر شاخ تو چیدن نتوانم
با طالع من شهد و شکر جای ندارد
جز زهر هلاهل که چشیدن نتوانم
با جور تو میسازم و با هجر تو ای وای
بر دوش خود این بار کشیدن نتوانم
غیر از تو بریدم ز جهانیکه نخواهم
دلداده من ام کز تو بریدن نتوانم
دشمن بزند زخم زبان باک نباشد
حرفی ز فراق تو شنیدن نتوانم
●◇●ارمغانی از خراسان
جمع خوبان نسیم از خاوران آورده ام
چند بیتی از خراسان ارمغان آورده ام
شهپر سیمرغ را از شعله های آفتاب
سمت کوه قاف و زال پهلوان آورده ام
نامه ای دارم سراسر واژگانش پارسی
خط فردوسی حکیم شایگان آورده ام
کیمیایی از سعادت رونق عطار بود
شهری از فیروزه نزد عارفان آورده ام
با ریاضیات خیام و رباعی های ناب
نکته هایی بر زمین از آسمان آورده ام
از کمال الملک نامی میبرم در چامه ام
لوح نقاشی به قاب پرنیان آورده ام
مهنه با نام ابوالخیر سعید آوازه شد
پرتویی از آفتاب بیکران آورده ام
با نسیم از هر کویر وحشتی رفتی برو
کدکنی را با شفیعی در میان آورده ام
پشت پرچین ادب گل ها فروانند و من
دیدن این بوستان را نردبان آورده ام
○●○یادگار فصل خزان
خزان میاید از ره تا بچیند برگ و بار و شاخسارش را
درآرد اندک اندک با هجوم باد از گلشن دمارش را
بگیرد پشته پشته خار و خاشاک از سر جالیز دهقان وُ
بگیرد دزدکی از کودک بی خانمان عکس انارش را
صدای خش خش پاهای پائیزان درون کوچه می پیچد
که بار دیگری نجوا کند با مردمان قول و قرارش را
مجالی خوش دهد بالانشینان را به گرما گرم شومینه
بدزدد از سرای بینوایان آفتاب و سایه سارش را
بسازد چلچراغ کاج های رنگ وارنگ از عمارت ها
در آنسوتر بیاندازد چراغ کلبه ای در شام تارش را
بروبد گرد و خاک از برج و باروی بلند شهرک خوبان
بریزد روی فرش بی نصیبان پرده هایی از غبارش را
به دست کارگر زخم و به پای پولداران چکمه ای زیبا
بخاطر می سپارد هر کسی فصل خزان و یادگارش را
اربعین حسینی تسلیت
التمای دعای فراوان دارم
موفق باشید