يکشنبه ۲ دی
|
آخرین اشعار ناب جواد بخشی زاده
|
به آیینه گفتم با من مدارا کند
این حال پریشانم را
و این چهره ی چروکیده را
کسی برایم به یادگار گذاشته است
که حالا کنارم نیست
به آیینه گفتم دست بردارد
از آه و ناله هایش
این ترکهای روی آیینه
تقصیر کسی هست که حالا نیست
باید عادت کنم به این روزمرگی
به بوی تند سیگار
به خط و چروک پیشانی
به قیافه هزار تیکه ام توی آیینه
تو رفته ای و نمی دانی که
از همان دری که رفتی
پاییز آمد
و انتقام تمام روزهای خوش را از من گرفت
تو چه میدانی که پاییز بی تو
یعنی مرگ
یعنی مردن تدریجی
نشسته ام به در نگاه می کنم
نه تو می آیی
نه پاییز می رود
گمانم که پاییز درون این خانه جا خوش کرده است
و خورشید سالهاست که غروب کرده است و طلوعی در کار نیست
#بغض_یک_شاعر
#جواد_بخشی_زاده
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.