سوگُلی
سوگلیِ آن شاه قجر،
درصفِ دار است
معترض شده ، به ناموس و شرف
ز هرزگیِ شاه بابا
دیدگانِ ذهنش زین پس ، تمام ، تارست
معترض شده که شاه ، جای انجامِ وظیفه
جای مملکت داری و کوشش جهتِ نیازِ مردم
کلِ کوشش اش درونِ یک حرمسرا خلاصه گشته
پندش داده : پادشاهی بر حرام سرا ،
آخرْ، کار است ؟
یک شهرِعزیز، قریه ای زیبا
با خوشگلکی عوض نمایی
آخر ای صاحب یک قِرانیِ بی ارزش
این رسوایی ،
آخرِ کار است
بی شعور! ... اینهمه بی شعوری عار است
اگر درقید حیات بودی به درونِ قرنِ آتی
که یک میلیارد ،
یک قرانی ات بود ای قبله ی عالم !!!
تو چه میکردی ؟
ای خوشگذرانِ امیرکبیر کُش !
آخر، ای رسواترینِ همه دوران !
اینهمه روز و شب به دکانی ، ز شهوت گذراندن
والله ، عار است
اینهمه نیش زدی به این و آن و باک ات نیست
پایانِ اینهمه ظلم ، نتیجه اش درغاشیه ،
یکعالمه ، مار است
تو کنون خنده زنی به این جهانِ کوچکِ خویش ،
ز روی شهوتی دون
ولی در جهنمی همیشگی ، کارَت زار است
سوگلی ،
درونِ صف طولانیِ آن دار،
اشک می ریخت
داشت سکته میزد قبل از حسِ آن دار
خواب نما ، شده بود که بعد از چندی
یک قِرانیِ تبدیل شود به مولتی میلیارد
یعنی همه دنیایی که ،
بهرِ صفِ دنیا طلبان
باعثِ شهوت
سپس باعثِ شهرت
بسی باعث کلی عشق وحال است
گرچه عیش شان کور شود شبیهِ شاه بابا
وقتی که ببینند درونِ غاشیه برای هریک
کلی مار است
بهمن بیدقی 99/7/5
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد