سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        زمستانِ هیچ

        شعری از

        علی رفیعی وردنجانی

        از دفتر یاد-داشت نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ۰۴:۵۳ شماره ثبت ۸۹۶۸۲
          بازدید : ۲۱۱   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی رفیعی وردنجانی
        آخرین اشعار ناب علی رفیعی وردنجانی

        ابرها
        چون گهواره ای نعش زمین را
        بغل گرفته اند
        ایستاده ام و از دور نگاهت می کنم
        قطار
         بی هیچ صدایی
        تورا با خود می برد
        آه که این زمستان
        دست از سر تقویم بر نمی دارد
        دلم با هیچ دوستت دارمی
        گرم نمی شود
        علی رفیعی وردنجانی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۱۲ شهريور ۱۳۹۹ ۲۰:۵۳
        درود
        متوجه منظورتان نشدم خندانک
        حسین راستگو
        پنجشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۹ ۰۱:۵۳
        سلام و عرض ادب
        به صورت چهار بخش که هر چند مفهوم یکسانی را می رسانند ولی ارتباط عمودی مناسبی با هم ندارند خواندم. البته این فقط نظر من بود. البته مفهوم نوشته بسیار بسیار واضح است: تاسف از فراق کسی که شاعر را ترک کرده و افسردگی.



        ابرها
        چون گهواره ای نعش زمین را
        بغل گرفته اند

        شروع مناسبی است خندانک


        ایستاده ام و از دور نگاهت می کنم
        یک جمله ی خیلی خیلی دور از عناصر شاعری یا حذف شود و یا
        با جملاتی بهتر جاگزین شود

        قطار
        بی هیچ صدایی
        تورا با خود می برد
        بسیار جالب است که قطار بی صدا باشد. به نوعی شور و شوق از قطار گرفته می شود خندانک
        این که قطار بی صدا باشد اگر کوتاه تر بیان شود باعث زیبایی بیشتری میشود. مثلن گفته شود:

        قطار بی صدایی
        تو را می برد



        آه که این زمستان
        دست از سر تقویم بر نمی دارد
        دلم با هیچ دوستت دارمی
        گرم نمی شود
        اگر این بخش را با بخش اول مقایسه کنیم می بینیم که در خیال انگیزی و ابهام هیچ ارتباطی با آن ندارد. در این بخش یک استعاره ی خیلی واضح برای بیان موضوع استفاده شده. انگار شاعر فقط خواسته شعر را به پایان برساند. ولی این کار را با بیانی خیلی دور از حس اولیه انجام داده است. این بخش نیاز به کار دارد
        این نظر بنده است، امیدوارم به لطف خودتان بخوانید خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمد باقر انصاری دزفولی
        چهارشنبه ۱۲ شهريور ۱۳۹۹ ۱۰:۱۴
        بداهه ای تقدیم شعر زیبای شما
        شاعر گرامی
        به شعرت نظری کردم
        شوق و شرر ی کردم
        شیرین شکری کردم
        گلزار ثمری کردم
        خندانک خندانک خندانک
        سینا خواجه زاده
        پنجشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۹ ۰۲:۱۳
        درود بر شما
        "ابرها
        چون گهواره ای نعش زمین را
        بغل گرفته اند"
        دنیا دورِ سر من میگرده، طوری که انگار ابرها(که وجودشون بارانی بودن و خزان و غمگین بودن رو هم تداعی می کند) گهواره ای برای زمین شده اند، پس انگار دنیا رو زیر و رو میبینم!

        "ایستاده ام و از دور نگاهت می کنم"
        شاید بخاطر اینکه حق ندارم به تو نزدیک بشم، شاید صحبت از عشقی ممنوعه است.
        "قطار"
        " بی هیچ صدایی"
        (بی هیچ سر و صدایی! یا من اینقدر احساساتی شده ام که حس شنوایی ام از محیطِ اطراف بریده و در عالم دیگری ست، یا همه ی آنهایی که در ایستگاه اند غمگین و ساکت اند و یا این اتفاق در یک ایستگاهِ خیلی خلوت رخ داده است.
        "تورا با خود می برد"
        اگر واژه ی "قطار" و عبارتِ "بی هیچ صدایی" رو از "تو را با خود می برد" جدا فرض کنیم، آنها میشوند توصیفِ صحنه و این عبارت "تو را با خود می برد"، فاعلی دارد که نامش آورده نشده است، مثلاً می تواند نفرِ سومِ این شکست عشقی باشد!
        "آه که این زمستان
        دست از سر تقویم بر نمی دارد"
        حتی شاید این زمستانِ جدایی وسطِ یک تابستان رخ داده باشد. فصل سردیِ این جدایی همیشه در تقویم به یادگار می ماند. و شاید پس از این جدایی، همه ی فصلهای تقویم زمستان شده اند!
        "دلم با هیچ دوستت دارمی
        گرم نمی شود"
        و در این زمستانِ همیشگی، دوستت دارم های هیچ کسِ دیگری نمی تواند دلِ سرمازده را گرم کند.
        مثل همه ی شعرهاتون تلخ بود
        شیرین کام باشید خندانک
        مهرداد مانا
        پنجشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۰:۱۰
        سلام دست شاعر و منتقد هر دو مریزاد ... حرف دارد این شعر . در اسرع وقت مزاحم خواهم شد
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        پنجشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۱:۲۰
        خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2