دوبیتی عشقِ سرگردان
خدا حافظ عزیزِ دل دیگر با من نمی مانی
درونِ خاطراتم هست تک شب های مهمانی
تو لغزیدی هوا ابری هنوز باران نباریده
دعا کردم برای تو طبیب و دردِ درمانی
...
منم بیدارم از دیروز تو می خوانی دل ِتنگم
تو خود آتش فشان بودی و از قهرت شدم سنگم
تو قالب رفته ای انگار نمی سازی به دل پاکی
تو ویروسی زدی عقلم و تا حالا گلم هنگم
...
چرا دلخوابتُ آزار می دی
مگر از من تو حرفِ بد شنیدی
فقط گفتم بمان قلبم شفا ده
تو حرفِ پستِ یک دشمن خریدی
...
خدایا ما همه مخلوق پناهِ ما خودت هستی
ولی یارم بد آواز است چرا دل را به دل بستی
اگر مرغِ سحر بیدار و شب آوازه می خواند
چرا مرغان دیگر را نمی خوانند شبان دستی
...
اگر دوست داری ای یارم همیشه زنده می مانی
اگر قصدِ سفر داری دلت را پاک گردانی
زبانت نیشِ عقرب هست ببر رشته ی زهر آلود
سپس در قلبِ من بنشین تو آزادی نه زندانی
...
شنیدی دردِ دل امشب جوابت کو چرا لالی
دهان بسته شدی انگار به رفتارت نمی بالی؟
تو را ای کاش روزای گذشته اینچنین بودی
خطا یارِ دلِ سنگت چرا می زد به بدحالی
...
می دونم خانه ی عشق است این دلِ بی سر پناه
تو نمیری آدمِ بد آتشی در خوابگاه
بی درنگ خود خواهی و دلبر کُشی عشقی نوین
بهتر آن است که اخلاق نمایش همچو ماه
...
دو راهی در سرِ راهت یکی را در دلت بسپار
یکی دل پاکی و صادق و دیگر نیشِ بد آزار
اگر می دانی این کشتی فقط یک ناخدا دارد
بپر از این دخالت ها و دست از ناخدا بردار
...
چرا بیهوده می لنگی نرو در جاده ی خاکی
دوایِ تو و درمانت فقط عشق است و دل پاکی
اگر روزی بلیزم من سرِ خاکِ ره آوردت
هزاران داد و فریادت شروعِ جنگِ چالاکی
...
اگر تو یک گلی بودی تو گلدانِ بد آویزی
چه ربطی دارد این آیین به بد کردارِ چنگیزی
کسی می خواند این پندار ؟ به دار آویختن عشق است؟
گمان اینگونه می خوانم تو می نالی به ناچیزی
...
تو را اینگونه می بینم وزیرِ در به در بودی
اگر صد سال جان میدی ندارد واسه تو سودی
به آینده بیندیش و به کردار و به رفتارت
دو بالت روز وشب بگشا تو پروازی به این زودی
...
طلا اویختم حرفم صلاحِ تو در آن دیدم
فقط می بینم اشکت را که دردت چی نپرسیدم
دربانِ دلت مرُده و رازت در دلت بیدار
به جنگِ رازها رفتم و از قهرت نترسیدم
...
جاسم ثعلبی (حسّانی) 10/06/1399
از نگاه توانا و سبز تان می آموزم
قلمتان روان
دلتان شادان
بسیار زیبا ودلنشین سرودید
هزاران درود برشما