گر عشق عاشق پرزند ، آتش به جان ، بر هر زند
-آنجا گریزد شبنمی آن دم که مِی ها سر زند
رنجی نباشد در جهان بدتر ز درد عاشقی
-نگشاید آن شیرین دری هر دم که فرهاد در زند...
پایان ندارد راه عشق ، پایاب ندارد بحر آن
-در دشت ، سرگردان رود ، هرچند که مجنون سَر زند...
کس گوش ندارد حرف ما گویا که عشق است جرم ما
-چون پند پیر می فروش فریاد به جمع کَر زند!
روز وصال ز دیده ام چکد سرشک آتشین
-از شوق ریزد اشک شمع ، پروانه گردش پر زند....
ترسم که آتش بر زند ، از کلک و جان و دفترم
-آتش بگیرد هر کسی چون گفته از دلبر زند
این آتش سوزان عشق ، آسان ندارد جان ما
-رحمی ندارد خُرد و پیر ، آتش به خشک و تر زند
--------------------------------------------------------------------------------------
این شعر تقدیم به همه دوستداران ادبیات فارسی
دو بیت اول مشابه غزل شماره 527 مولوی سروده شد
(ابوالفضل احمدی - اردکان)
بیست و هفتم مرداد ماه هزار و سیصد و نود و نه خورشیدی