تو نگفتی می روی ، من دردِ جانی می کِشَم؟
از زمان و از زمین مِحنَت "نَهانی" می کِشَم؟
تونگفتی می روی ... تنهای تنها می شوم؟
بی تو من "غربت وطن" زَجرِ جَهانی می کِشَم؟
تونگفتی می روی ... جانم به دنبالت رَوان ؟
رود گشته چَشم هایم سویَت آنی می کِشَم؟
تونگفتی می روی باحالِ زار و تلخ من
دل زعالَم کَنده ... جُورَت اَلاَمانی می کِشَم؟
تونگفتی می روی ... من بی نَفَس می مانَم وُ ...
از دلِ تَنگَم چُنین آهِ عَیانی می کِشَم؟..
.
تونگفتی می روی بادِ دَبوران می وَزَد؟
بر درختِ هستی ام ... نَقشِ خَزانی می کشم؟
تونگفتی می روی آهوی قلبم می دَوَد
صَخره نَخچیرش .. به پا.. تیرِ شَهانی می کِشَم؟
تونگفتی می روی ... من از زبانِ لحظه ها
دم به دم خونین نِگَه "طَعنه پَرانی" می کِشَم؟
تونگفتی می روی ... روزم شَبِ تاری شَوَد؟
بُغض ِ "خنجربرگَلو" را اُستخوانی می کشم؟
تونگفتی می روی ... موجِ غمت روحم بَرَد؟
غرقِ اقیانوسِ تب ... داغ ازجوانی می کِشَم؟
تونگفتی هیچ که ، این رفتنت بامن چه کرد؟!
طرح و پِیرنگِ فِراق از زندگانی می کشم؟
پی نوشت :
جان لَدُنی دوست دارد عشق را
هرچه مَکسوب است ؛ تقلیدی ست کور
ناگهانی آنی آیَد در ثَبات ...
دَعویِ دانش نه ، بی شرط ، عینِ نور