■آه سهراب !!؟
کجایی که ببینی؛
مردُمانِ ده بالا رفتند.
شهرهامان پُرِاز مردم بالا دهی است.
آبِ آن جوی که در نشئهی شعرت جان داشت؛
دِگر از کوه نیامد پایین.
پُشتِ تزویر و حجابی که نداریم ؛ خشکید.
آبها گِل نشُدند این ایام؛
باور گِل شدمان هم خشکید.
زنِ زیبایِ کنارِ جو[ی] هم؛
مُنشی دفترِ بیخاصیتی درشهراست.
حالیا رنگ و لعابیست به شعر من و تو؛
چهرهی ماهنشانی که تو یادش کردی!
□راستی!
آن درویش؛
نانِ خشکیده خورِ پیر و علیل!
دولتیشد؛سفرهاش را برچید.
میز دارد، بسلامت!
بادلِ سیر، برزمینهایی که بارانت خرید ؛ میخوابد.
نگرانِ نوه و آل و تبارش تو نباش؛
سرزمینیست زمینش،همه دوروبر اویند
دگرتنهانیست.
■اما وای!
مردمان ده پایین؛ آبکه از جو[ی] خشکید،
همه مُردند؛ چه زیبا و چه پیر.
کوچههاشان ویران ،
شاخههاشان خشکید.
قِصهیِ پایین ده غصهیِ یک نسل است.
قصهی مَردمِ منتظرِ بالایی؛
عمرشان درپی آن آب گذشت؛
نسلشان باقی ماند،
ریشههاشان خشکید.
کدخدا ، پیر شد از غصهی ده.
مرداد۹۶
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
دستمریزاد