رنج دوران
دو چشم زینب ازدستان عباسش چنین زار وحزین است
که اشک دیدگان ازهجرسقایش دوصد سوز آفرین است
چنان درهجر آن سقای عطشان غمگسار و داغداراست
تو گویی آتش دوری زعباس وحسینش خنجرین است
اگراز سوز هجرت من چنان آتش فشان و جانگدازم
شماتت های اعداء در برم بی دیدنت آتش نشین است
به عهدت ای علمدار حسین جانا وفا کن
بیا در نزد خواهرتا که عمرش بر یقین است
الا ای صاحب مهروعطوفت شتابان شو سوی بیت حسینم
سخنهای فرومایه برایم مایه آزاراین بیت الحزین است
زدستان بریده پرس و جوکردم که عباسم کجا رفت
بگفتندم زروی کودکی عطشان ,حزین وشرمگین است
الا عباس بی دستم که لب تشنه کنار علقمه شرمسارگشتی
بیا قدری نشین در نزد زینب که درراه بلا ناقه نشین است
چو محنت های دوران راکشم بردوش خود هر دم
نشاید خوار گردد که او درراه تو چله نشین است
زبعد آن همه طوفان ومحنت که اکنون بی شکیب وبی پناهم
اجابت کن ندایم را دراین غربت که بس غربت نشین است
توای نور دوچشمانم , دودستان علمدارت در این وادی کجایند
نشینم من کنارنهرعلقم که تا گویم کنون عباس من سقا نشین است
شنیدستی که غارتگر به خیمه اندرون شد زبهرغارت ویغما
هلا برخیز و یاری کن که اکنون خواهرت پرده نشین است
به غارتگرهمی گفتم که من همشیره عباس سقای علمدارم
ولی افسوس که آن غارتگربی دین بسی غارت نشین است
حرامی دگر آمد چو پوزخندی بکرد بر نامت ای عباس
بگفتا جسم عباست کنار نهرعلقم ,چو نقشی برزمین است
بدن شد تکه تکه , زتیر وگرز و شمشیربداندیشان
شتابان سوی تو جستم که اینک زینبت زانو نشین است
دلی مضطر, پریشان حال سخن گویم که سرشار ازهمه دردم
که معذورم بدار اینک که عباست زطفلان برادر شرمگین است
توای نور دوچشمانم ,دودستان علمدارت در این وادی کجایند
در این صحرای محنت , دودست بی پناهت کنون سدره نشین است
الا عباس ! که دستت تکیه گاه خواهروطفلان عطشان بود
چسان رویت زاین خواهر بگرداندی که حال غربت نشین است
اگر دشمن شدش غالب امیدم بوده عباسم یلی در کوی ومیدان است
بپا خیز و سخن گو ای ابوالفضلم که نامت باقی وبس دل نشین است
چو خصم دون به سوی خیمه ام آمد شدم بیمناک این طفلان
در آغوشم غنودند دختران در شب که بس سرد و غمین است
به پهنای کف دستی چو نامردان زدند سیلی به روی زینبت عباس!
عجب ماندم زعباسم که دورازمن بشد اینک , که اوتنها نشین است
توای نور دوچشمانم , دودستان علمدارت در این وادی کجایند
چسان بر خاک خفتی که شمشیرت هنوز سنگر نشین است
چو اکنون دیدگانم را فروبستم تاکه گویم غزل های جدایی را
در این سوز وگداز ازدوریت زینب , کنون خلوت نشین است
توای نور دوچشمانم , بگو دستان سقایت در این وادی کجایند
بپاخیزوبگودستت چرادورازسرطفلان کنون دریا نشین است
این شعر ترجمه مضمونی از شعر عربی الم وعتاب سروده السيد عبدالخالق المحّنهکه مطلع این شعر با بیت زیر شروع می شودو حقیر با استفاده از متن اصلی و متن ترجمه شده به فارسی که مترجمین گرانقدر ی زحمت کشیده وترجمه کرده اند .ولذا با کسب اجازه از ترجمه دکتر حسین روستایی , دانشجوی دکترای ادبیات عرب که که به همراه دوستشان جاسم فدیعمیدر وبلاگ خود با آدرس زیر نوشته اند. این ترجمه مضمنونی را بع شعر درآورده ام. امیدوارم خطا ها واشتباهات مرا ببخشید .اجرکم عندالله http://batalokheibar.blogfa.com/post/369
دمــــع زيـنـب عــلــى زنــــودك
اشک زینب بر دستان تومیریزد
(اشک زینب برای (بخاطر) دستان (بریده) توست)
جــمــر يــنـزل ...عـتـب يـحـمـل... عـلـى وعـودك
چون گدازه آتش ...سرزنش است که تحمل میشود ...بر وعده های تو
این شعر عربی روی نما آهنگ بخش حذف شده ی سریال مختارنامه مربوط به سکانس آب آوردن حضرت عباس ( ع) گذاشته شده است.