خواب دیدم مست حال
گفت شخصی بر من نازک خیال
کهکشانـهـایـی بـه امـر قطعی پـروردگــار
چیـده می گـردنـد با سبـک زلال
خالـی از هــر اختـلال
نظم و قانـون را درود
شعـــر هـم از ابـتـدای عـشـق بــود
من از امشب بــا کمـال سجـده در پیـش خــدا
ساده و شفاف و دور از خاک و دود
مست تر خواهم سرود
شادم، از دردی بگو
گرمم، از کولاک و از سـردی بگو
سیرم، از امــواج سـرخ و داغ دریــا دم بـزن!
با خدای من چه می کردی؟ بگو
از جوانمردی بگو
آه، ای هفتـــــه خیـــال!
شاعری خودجوش می خواهد زلال
ما « یقین » بر قالب زرّین « ایمان » ریختیـم
طــرح او نـــه از خیــال و احتــمــال
بلکه هست از شور و حال
ما زلالــی می شویــم
مست از حالی به حالی می شویم
کهکشان عــشق را آلــوده تــر خـواهیم ساخت
آنـچنـان محـو جمـالــی می شویــم
کز تو خالی می شویم
من خجل از دادرس،
عـشق سرگردان به زندان هوس.
ای مسلمـانـان! اگـــر تـقویــم مـایــاها نبـود،
یادی از محشر نمی کردید پس؟!
بود قـرآن را عبث؟!