« دانه اشك »
خداونـدا چرا كارم بتـر شد
چرا دنيـا به كارم كينه ور شد
به هر كار و رياضت يا نكويم
بمن ظلم از دو سر يا يك ور1 شد
به هركس شكوه2 از ظلمي نمودم
جفا و ظلم ، بـر من معتبـر شد
به هر جا زحمت گندم كشيدم
نصيب من نبود و رزق خر شد
درخت ميوه داري پروراندم
چرا آن ذره ذره از تبـر شد
به فكر كامراني ، كي بُدم3 من
كه كامم تلخ،چون ترياك تر شد
فـرو رفتـم ، به دام جهل دنيا
كه طرز عقل و فكرم بي اثر شد
برادر جهل دنيا ،بد بلايي است
ره جهل آخرش اندر سقر شد
خطـي را بر لب دريـا كشيدم
يِموج آمد ، خطم زير و زِبر شد
به دريا تا فـرو رفتم بديدم
سرم در قعر دريا غوطه ور شد
هواي منزل و مأوي خاكـم
در آن دريايم از اين سر بدر شد
به كوه ودشت ودريا هر چه گشتم
دلم آواره بود ، آواره تـر شد
به هركس با صداقت دَم زدم من
مرا صادق بديد و حيله گر شد
به طرز دوستي با هـر كه بودم
شرارت كرد و بر من حمله ور شد
غبار غم ، دلم را بس فشرده
زِ خون دل، دو چشمم بازتر شد
نويدم داده اي ، يارت بـيايد
شنيدم آن دوباره در سفر شد
بـرفتم در سفر ، تا بينـم آن يار
نديدم ، آن سفر هم درد سر شد
سراغش را زِ هركس مي گرفتم
بگفتن كي از آن بر ما خبر شد
هنرهايـي كه از دستـم نـمودم
لگد كوب جفاي بي هنـر شد
به سوي منزل خود آمدم باز
شبم تاريك بود ، تار تـر شد
در آن شبهاي تاريك و خطرناك
دلم پُر غصه از خون جگر شد
غم و درد دلم ، مي بود بسيار
همان ها بود ، بازم تازه تر شد
به پاس خدمت مردم كه بودم
چرا آن خدمت من درد سر شد
من اندر كار حق ، مبهوت ماندم
زِ حيرت فكر من، از سر بدر شد
شنيدم دانه اشكي ، در برِ حق
هزاران بهتر از لعل و گهر شد
هرآنكس نزد حق،گر گريه اي كرد
زِ فيض و رحمت حق ،بهره بر شد
نهال هـر كه از حق ، آب نوشيد
قد سَروش چو نخل با ثمر شد
به باد خرمن حق ، هر كسي زد
در آخر آن به دشمن با ظفر شد
به عمري در ره حق هركه ره يافت
به راه حق شناسي ، نامور شد
زِ فرمان خداونـدا تعالـي
هر آنكس سر بپيچد، خيره سر شد
دعاي نيمه شب ، ياران برِ حق
به مثل تير پيكان ، كارگر شد
خدايا خلق اول ، در كجايند
بدنهاشان گِل هر كوزه گر شد
هر آنكس رو به سوي حق نياورد
دچار لعن و قهر دادگر شد
حسن نزد خدايش گريه مي كرد
زِ دربار خدا ، بر او نظر شد
٭٭٭
1- يك سو 2- شكايت 3- بودم
حسن مصطفایی دهنوی
روح استادعزیزقرین رحمت الهی آمین
درودتان