دیدی اَندر جامه ی مستی هزاران دل شکست
در دَمی هوش آمدم مستی مَرا هَم دل شکست
نه چنینش را طلب دارم نه آن بر ما گذشت
باده ی مستی مقصر، او کماکان دل شکست
.................. ...
می رساند روزگار بر گوشتان نقدی ز ما
آنچه برلیلا ومجنون شد شود روزی به ما
برخلیف آن رونوشت از ابتدا در فتنه بود
فی البداح درفی الوداعی خفته شد حمدی به ما
..........................
پنداشتم از باده بنوشیدم و ساقی بشناسم
حافظ چو شدم مست نه مِی بود و نه ساقی
...........................
تو خورشیدی و این دل همچو خاک است
کجای دل نشستی سینه داغ است
.......................
دلم در التهابت مُبتلا بود
تنم منزل گه صدفتنه ها بود
تمنایم دمی وصلت شد اما
قصورم در بیان جمله ها بود
........................
چو میدانستم از سوزم تو خندی
خود آتش میزدم دل تا تو خندی
مرا بر روزگاران نیست بندی
تنم سوزانم از غم تا توخندی
...........................
گله از خلق چنان شد که بریدم ز دیار
گله از یار اگر هست کجا باید رفت
......................
زغم یار به جنگی شده ام خیر و گمان
گله از یار کنم یا گله از تیر و کمان
.......................
دو روی سکه هم بی اعتبار است
دمی شیر آمد و این حال زار است
بگفتم خط کند بر بخت یاری
چو آمد حال زارم کار زار است
........................
به حکم دل مرا درخاک کردی
به جرمی که نکردم داغ کردی
غلامی را به جرم روسیاهی
در این دولت سرا بر دار کردی
بسیاری از ابیات تان قافیه ندار د
بعنوان مثال در رباعی اول ( دل شکست ) ردیف است نه قافیه و تنها کلمات (کماکان و هزاران ) را میشود قافیه گرفت - هر چند( الف و ن ) جمع خود مبحثی دارد
یا در رباعی دومتان ( به ما) ردیف است نه قافیه
و همینطور اشکالات قافیه در بعضی ابیات دیگر ضمنا ( فی البداهه) اشکال تایپی داشت که سهو القلم است و زیاد اتفاق می افتد بنده هم شاید بارها اشتباه نوشتم بعضی کلمات را
موفق باشید شاعر گرانقدر