دوشنبه ۳ دی
|
آخرین اشعار ناب وحید حیران
|
خسته ام مثل آن جزیره ای
که برای وجود تنهاییش
رو به دریا پناه آورده
یا شبیه شب سیاهی که
بسته آن چشمهای لعنتی و
پیش خورشید ماه آورده
خسته ام مثل دختری تنها
که به خانه دوباره برگشته
با هزار آرزو و امیدش
طفلکی جای حس استقبال
کدخدا گفته سنگسارش کن
چون که با خود گناه آورده
خسته از واژه های بیگانه
خسته از فحش های ناموسی
توی مهد تمدن فیکم
خسته مثل رییس فرهنگم
که با خودش جای «دستشویی ها»
واژه «مستراح» آورده!
خسته ام مثل اسب شطرنجم
توی تاریخ تلخ زندگیش
حق ندارد کمی جلو برود
یا شبیه پیاده سربازی
که رسیده به آخر خط و
با خودش عکس شاه آورده
کاش از دوغ و ماست می گفتی
یا دروغی که راست می گفتی
کاش هر قصه ای کلاغی داشت
که مدام اخرش همین می گفت:
قصه ر ا اشتباه آورده
قصه ر ا اشتباه آورده
|
نقدها و نظرات
|
سپاس از محبتتون | |
|
سپاس..قالبش هم غزل...هر بیت متشکل از سه قسمت | |
|
سپاس از محبتتون | |
|
سپاس از محبتتون | |
|
درود و عرض ادب...قالبش غزله منتها هر بیت متشکل از سه قسمت | |
|
سپاس از مهرتان | |
|
سپاس از مهرتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
دستمریزاد