« كج ايمان »
دلم از ضربت دستت ،شده دیوانه و حیران1
به حیرانی فرو رفت و شده ویلان2و سرگردان
نه بتوانم رها کردن، رموز حرفت از دوران
که دوران پُر صدا باشد،زحرف وصحبت یزدان
نه در ظاهر به چشم آید ،نه از باطن رَوَد بیرون
زِ باطن سر زند اما ، نـبیند چشم هر انسان
خدا را صحبت از اول،چو گویی بود در میدان
سواری پُر هنر خواهد ، رباید گوی از میدان
کلامش ظاهر و باطن بُوَد ،واضح به هر عنوان
نه در ظاهر به دست آید، نه در باطن بود پنهان
کلام حق ، از آن اول بُد اندر صحبت نیکان
کلام حق اثر دارد ،اگر خود کس کند عنوان
کلام حق نشان دارد، نشانش می بُوَد عرفان
معانی هم به بر دارد ، بُوَد سرتاسرش عرفان
شناسد مرد روشن دل،کلام و صحبت یزدان
کلامش همچوخورشیدس،زِابری سر زند بیرون
کلام حق نمی گنجد، به راهی در ره شیطان
که بر حقگو نمی باشد،کلام حق دمی پنهان
حسن این نکته را بشنو، زِحقگو تا به كج ايمان
مسافتها نـمی باشد، یکی حقس، یکی شیطان
٭٭٭
1- سرگشته 2- بيكار- سرگشته
حسن مصطفایی دهنوی
امیدوارم
هماره در عالم شعر بتابید
قلم وزین همیسشه نویساباشد
هزاران درودبر اشعار زیبایتان
استاد فرهیخته وعزیز