گیسوت باشد چون که چنبر تر، تقدیرِ من گردد مُقَدَّر تر
تقدیرِ من گردد مُقَدَّر تر، گیسوت باشد چون که چنبر تر
آکنده می خواهم مشامم را، از عِطر جان افزای تو، هر آن
بگذار گل ها را شود باور، هستی از آن ها هم مُعَطَّر، تر
لب می گشایی، در دلم ریزد، از بس یقین حیرت نخواهم کرد
در کهکشان ابری نگسترده ست، مانند من فرخنده فر، پر، تر!
از رُخ بر افکندی نقاب آیا، تا گُل دمَد در باورش خورشید
از تو نباشد در جهان آری، هرگز خودش ختّی مُنَوَّر تر؟
آه ای طلوعِ عشق در جانم، باید بیامیزی مرا با خویش
باید ببینم جلوه ات را در، جانم مُکرَّر در مُکرَّر تر
ای عشق با جانم چه خواهی کرد؟ تسلیمِ محضی گیرت افتاده ست
جز این نخواهم بر سرم باشی، از آسمان هم سایه گسترتر
شُرشُر چرا باید نریزد اشک، از چشمِ من بر دامنم وقتی
دور از توام، پیدا شود آیا از من کسی خاطر مُکَدَّرتر؟
غیر از من آنی هم نمی خواهم، دورت بگردد کس در این عالَم
روی زمین از من نباید یافت، پیشِ قدم های تو پرپر تر
باور نخواهم کرد در عالَم، پیدا شود مانند تو ماهی
ایمان ندارم جز بر این هستی، از هر که در حُسن است سر، سرتر
مستی مگر دارد دلیلی جز، گیسوی عنبر سای تو باری؟
چشمی مگر دیده ست تا اکنون، از زلفِ تو زُلفی مُعَنبَر تر؟
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَ م را کس جز تو نباید بشنود زیرا
جز تو نمی داند کسی از من، پیدا نخواهد گشت مضطر تر
گیسوت باشد چون که چنبر تر، تقدیرِ من گردد مُقَدَّر تر
تقدیرِ من گردد مُقَدَّر تر، گیسوت باشد چون که چنبر تر
دست مریزاد