انبیا گویند او را مطلقان ** از چنین امر خطیری او دور نماند
اَلْلَهْ به وی داد دلی آگه به خون** آگَهان را کرد از وی هم نشون
هرکه گوید با نَفْسْ من دشمنم ** بر زبان باشد،در عمل با دشمنند
خضر باشد آن یکی از نَفْسْ برون ** هرکه بعد اوست،در نَفْسْ غرق خون
هرکه دَعْوی آن گوید من از وی ام ** باد باشد،حرف او هم از نی ام
ای پسر واحد شدی اندر مکان ** خضرصفت،گوییم ما تورا از این نهان
خضر باش،سنگ دل و واحد نشان ** تا برانیم از تو ملائک را عیان
آن ملائک را که دیدی زرنشان** قامتش همچو سَرْوْ از وی بیان
آنکه قرآن داد امرش قدسی است ** از اعداد و حروف هم بگسسته است
روزش امروز است،دعوی دیروز مکن ** حکمش امروز است،دعوی فردا مکن
آن ملائک آمدند از امر او ** او که گوییم اَلْلَهِ ما باشد او
اَلْلَهِ ما خالق عالم که هست ** از عَوالم خارج و واحد که هست
عهد او باشد چو شَمس، همچون عیان ** در بیانها نگنجد،باشد عیان
تو، به هر چیزی که دل بسته ای **خالقش اوست،پس چرا بنشسته ای
بت پرستی را کنار انداز ای پسر ** که به زودی، صور اسرافیل آید به بحر
صور اسرافیل که آمد، وقت مُرد ** هرچه کردی و نکردی، وقت مُرد
توبه هم کردی،هیچگاه مشکنش ** گر شکستی جهل باشد مَرکبش
من چه گویم،قبل ما قرآن بگفت ** انبیا و اولیا را او شِکُفت
هرچه گویم مرکزش قرآن بُوَد ** هرچه هم بینم،رازش اوبُوَد
هرکه در جَنّت باشد ریشه اش ** از جهنم دور باشد خوشه اش
حرف آخر هم که گویم از نی اش ** هرچه بینم نور باشد عنصرش
22/02/1399